بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب عشق با نان اضافه | طاقچه
تصویر جلد کتاب عشق با نان اضافه

بریده‌هایی از کتاب عشق با نان اضافه

امتیاز:
۳.۸از ۴۱ رأی
۳٫۸
(۴۱)
هفته‌ي اول پدر دختر پرسيد: «آقازاده چه کاره‌اند؟» ـ دانشجو هستند. ـ مي‌دونم دانشجو هستن. شغلشون چيه؟ ـ ما هم همان شغلشونو عرض کرديم. ـ يعني ايشون بابت درس خوندن پول هم مي‌گيرن؟ ـ نخير، اتفاقاً ايشون در دانشگاه آزاد درس مي‌خونن؛ به اندازه‌ي هيکلشون پول مي‌دن. ـ پس بيکار هستن. ـ اختيار داريد قربان! رشته‌ي ايشون مهندسيه. قراره مهندس بشن. پدر دختر بدون اينکه بگذارد ما حرف ديگري بزنيم، گفت: «ما دختر به شغل نسيه نمي‌دهيم. بفرماييد هر وقت مهندس شديد، تشريف بياريد.»
S
دانش‌آموزي که حتي با حضور معلم جديدالورود هيچ شوکي بهش وارد نشود و حتي براي دو دقيقه لال نشود، حتماً ديوانه است.
"Shfar"
«ببخشيد، حمل بر جسارت نشود؛ اما مي‌خواستم بدونم براي چي اين‌قدر بوق مي‌زنيد؟» ـ مگه نفهميدي؟ دوستمو ديدم. بهش سلام کردم. اونم جوابمو داد. ـ آها! پس که اين‌طور! پس اين بوق يعني سلام؟ ـ آره ديگه. بوق اول يعني سلام. بوق دوم که زدم يعني نوکرتم. ـ چه جالب! من معني اينارو نمي‌دونستم. در همين موقع يک موتوري مي‌پيچد جلوي آقاي ترب در دهن. آقاي ترب در دهن بوق مي‌زند. آقاي افکاري ذوق‌زده مي‌پرسد: «اِ... اين موتوري هم دوستتون بود؟» ـ نخير! مگه نديدي پيچيد جلوم؟ منم ناراحت شدم. بهش فحش دادم. اين بوقي که زدم يعني احمق نکبت، مگه کوري.
"Shfar"
اَه... چه گرفتاري شديما! يکي نيست بگه پسرجان تو که دانشجو هستي بشين دَرسِتو بخون. چه کار داري به اين کارها! امان از دست اين دانشجو جماعت! يه روز راهپيمايي مي‌کنند، يه روز اعتصاب مي‌کنند، يه روز اختراع مي‌کنند... فقط بلدن تشنج ايجاد کنند...
"Shfar"
تا اين را گفتم، يک‌دفعه چاي پريد توي گلويش. چندبار سرفه کرد و بعد گفت: «چي؟ کتاب نوشتي؟ مگه تو چه کاره‌اي؟» من که از اين حرکت ناشر تعجب کرده بودم، نگاهي به سر تا پاي خودم انداختم و با ترس و لرز گفتم: «بنده دانشجو هستم.» آقاي ناشر با شنيدن اين حرف زد زير خنده و گفت: «چي؟ دانشجو! الله‌اکبر! عجب دوره زمونه‌اي شده، دانشجوها چه کارايي مي‌کنند. لااله‌الا‌الله...»
"Shfar"
. لااله‌الاالله... عجب دوره زمونه‌اي شده. ديگه بزرگ و کوچيکي از ميون رفته.
"Shfar"
اي بابا! تعهد يعني چي؟ اين قرتي بازي‌ها مال قديم بود. الان مسائلِ مهم‌تر از تعهد هم هست.
"Shfar"
مگر خانمتون شير نارگيل به دخترتون داده که پولش بيست ميليون تومان شده؟.
هادی محمودی
ـ اختيار داريد آقا! چوب معلم گُله!
"Shfar"
«سلام عموجان. حال شما خوبه!... عموجان يک آقايي اومده، مثل اينکه چيزي اختراع کرده. خيلي هم سخته. نمي‌دونم چه‌جور اختراع کرده... چي شغلش؟ شغلش چيزه...» ديدم يارو دوباره يادش رفته، گفتم: «دانشجوي کارشناسي ‌ارشد رشته‌ي شيمي.» ـ آها... دانشجوئه ... مثل اينکه ارشدشونه. ـ نمي‌دونم ارشد يعني چي... لابد مبصرشونه. بعد صندلي گردانش را چرخاند. پشتش را به من کرد و طوري‌که مثلاً من متوجه نشوم، گفت: «عموجان، اين بنده‌ي خدا ظاهراً مخش تاب برداشته. چرت و پرت مي‌گه. اگه مي‌شه يه‌جوري دست به سرش کنيد بره. عين همون جوون‌هاييه که هر روز مي‌آن اينجا و فکر مي‌کنند چيزي اختراع کردن.»
F313
سال‌ها بعد وقتي پسر شاعر محترم به مدرسه مي‌رفت، يک روز مدير مدرسه او را نشان ناظم داد و گفت: «اين بچه ‌رو مي‌بيني؟ خيلي بااستعداد و با ادبه. فقط حيف که باباش شاعره.» *** شاعر محترم احساس مي‌کرد که جنايت کرده و دارد مکافات مي‌کشد.
"Shfar"
حضور معلم جديدالورود هيچ شوکي بهش وارد نشود و حتي براي دو دقيقه لال نشود، حتماً ديوانه است.
♡sana.m♡
عزيز من! من شاعر هستم نه شاطر! مسئول قسمت وام با درماندگي به همکارش نگاه کرد و گفت: «اين آقا مي‌گه شاعره. چه کارش کنم؟» همکارش با قيافه‌ي حق به جانب به شاعر محترم گفت: «آقا متأسفانه ما به مشاغل کاذب وام نمي‌ديم.»
امیرحسین
معلوم بود آگهي تأثير خودش را گذاشته است؛ چون چند روز بعد آقاي خوش‌تيپ دوباره آمد و اين‌دفعه با يک آگهي ديگر. آقاي سردبير تا آمد بگويد که نگهداري از سگ و گوسفند در شهر، هم ضد حقوق حيوانات است و هم مردم‌آزاري و هم موجب پراکندن بيماري‌هاي مختلف در شهر... آقاي خوش‌تيپ يک دسته اسکناس خوش رنگ از جيبش درآورد و آقاي سردبير لال لال شد. اين‌طوري شد که آگهي بعدي هم چاپ شد:
دلتنگِ ماه
«بياييد بريم خيلي منطقي باهاشون صحبت کنيم بلکه راه بيان.» اين پيشنهاد خيلي بي‌مزه‌تر و آبکي‌تر از آن بود که کسي بخواهد روي آن فکر کند يا حتي زحمت رد کردن آن را به خودش بدهد.
sogand
چند روز بعد آقاي خوش‌تيپ دوباره آمد و اين‌دفعه با يک آگهي ديگر. آقاي سردبير تا آمد بگويد که نگهداري از سگ و گوسفند در شهر، هم ضد حقوق حيوانات است و هم مردم‌آزاري و هم موجب پراکندن بيماري‌هاي مختلف در شهر... آقاي خوش‌تيپ يک دسته اسکناس خوش رنگ از جيبش درآورد و آقاي سردبير لال لال شد. اين‌طوري شد که آگهي بعدي هم چاپ شد: فروش انواع سگ: چاق، پاکوتاه، نگهبان، دونده، شکاري، همه با شناسنامه، از خارج برگشته، چشم و دل سير، چشم پاک. با يک اشاره، پاچه‌ي دزد را گرفته به پاپيون تبديل مي‌کنند. و آخر آگهي هم ذوق ادبي به‌خرج داده، نوشته بود: فقط يک تلفن: از تو به يک اشاره، از ما به سر دويدن.
Neda^^
ديگر نگران تنهايي خود نباشيد. مؤسسه‌ي جانورپسند با انواع پشه‌ها و ساس‌هاي آموزش ديده تنهايي شما را پر مي‌کند. * خرمگس‌هاي زيبا و دلفريب، از خارج برگشته، داراي شناسنامه. * سوسک‌هاي زيبا جهت کار در سيرک. بندبازي، نمايش، حرکات موزون. * تمساح‌هاي خود را با حشره‌کش‌هاي ما بکُشيد. حشره‌کش اوستا محسن و برادران. * نگراني براي چيست؟ با يک تلفن، آرايش حيوانات خود را به ما بسپاريد. مهارت در کوتاه کردن پشم ساس‌هاي شما، آرايش دم مگس‌هاي دلبندتان را تضمين مي‌کنيم. * دلواپس خانه‌هاي خالي خود نباشيد. ديگر هيچ دزدي نمي‌تواند وارد خانه‌هاي شما شود. (مؤسسه‌ي کنه‌هاي نگهبان)
Neda^^

حجم

۴۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۷۹ صفحه

حجم

۴۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۷۹ صفحه

قیمت:
۳۹,۰۰۰
تومان