بریدههایی از کتاب تذکره اندوهگینان
۴٫۲
(۶۰)
هر آنجا که به تردید رسیدی، در آستانۀ آغازی و چون پرسیدی در آغاز خواهی بود.
misbeliever
این وسط گویی من آن کلمۀ بیربط و ناجور میانِ جملۀ سادۀ زندگی بودم.
اِیْ اِچْ|
«غریب کیست شیخ!»
«غریب آن نیست که تنش در این جهان غریب است، غریب دلیست که در تن غریب است.»
علی شیری
تا دری را نکوبی، نخواهی دانست گشایندهای هست یا نه.»
کاربر ۳۸۳۷۰۷۸
یحیی بهخنده آمد و گفت: «نبشته را راز بسیار است. رازِ اکنون، رازِ آن دم که برخوانیش و رازِ آندم که بسیار بر آن گذشته باشد.»
حسام الدین مطهری
جهل بادِ موافقِ آتشِ ظلم است
حسام الدین مطهری
موریانهای در درونم میپرورد و حیاتم را میتراشد. فروریختنِ بندبندِ ایمانم را درمییابم، چون میسوزاندم، میگدازدم و چنانم میکند که هر حصاری را بشکنم و بگریزم، حتی حصارِ تن را ... چنین حالی را نام چیست؟ شاید گریزی بیانتها یا شاید هجرتی رو به آرامش. کاش مردی مییافتم که راه نشانم میداد و دستم میگرفت. محتاجِ روشنضمیری هدایتگرم.
vafa
«اندوه را مرکبِ شادی کن.»
khorasani
خدای تعالی یار ما باشد، که بییاوریم برابر ظلم.
vafa
کشتیِ شکوهمندِ سلاطین را بحری جز خونِ مردمان نیست.
علی شیری
خدای را نتوان یافت جز با خرد. و خردمند آن باشد که بدان راه رود که بداند، نه آن که همهچیز داند. آنکه همهچیز داند خود در گردابِ جهل است
علی شیری
این وسط گویی من آن کلمۀ بیربط و ناجور میانِ جملۀ سادۀ زندگی بودم. اما خدا خواست من هم به جهانِ حقیقت دینم را ادا کنم.
plato
«از من نرنج عبدالله! اگر بنا بود چهارپایی باشی، میبودی. حالا همانی که میباید.»
plato
نمیدانم چهام. از غافلانم یا آنم که در دانستههای آمیختهاش میغلتد.
plato
هر آنجا که به تردید رسیدی، در آستانۀ آغازی و چون پرسیدی در آغاز خواهی بود.
plato
«کاش همچون بهائم بودم، بی اندیشۀ فردا، بی بیمِ مرگ، بی جنبوجوشِ بیحاصل ...»
plato
«غم همزادِ بنی بشر است و شادی غایتش. بسیار مردمان بیامدند و بیتوشه برفتند و همه چون مجانین در پیِ شادی گشتند و راه بدان نبردند.»
plato
همانا تیرگی آبستنِ رازآلودگیهاست.
plato
«برای کسانی که به شما آزار میرسانند برکت بطلبید؛ برکت بطلبید و لعن نکنید.»
maryam_z
«نخستین دلداده نیستی اما حالا میدانی پی چه میگردی. آشفتهحالیات را بهانهای است. کفران نکن. برو، یا میرسی یا میبازی. هر قدم رو به روشنیست، اگر گشودهچشم بروی.»
jm
همینکه بیاموزم نیازارمتان و خود را حقیقتِ بیچون و چرا نبینم، مرادم برآورده است از این دوستی
مدرود
«غم همزادِ بنی بشر است و شادی غایتش. بسیار مردمان بیامدند و بیتوشه برفتند و همه چون مجانین در پیِ شادی گشتند و راه بدان نبردند.»
littel dark age(محمد)
به قدرِ همین که هستی باش.
فاطمه
اگر مشیّت خدای تعالی آن بود که شفا را در مِهر نهفته کند، آدمی از لمسِ دستی مهربان قرار میگرفت
علی شیری
پرسیدم: «چه شد شما را که راندید شیوخِ خود را؟» گفتند: «ما را بگفتند: ‘خدای را جویید.’ و چون گفتیم: ‘خدای چگونه جوییم؟’ بگفتند: ‘عبادت کنید.’ گفتیم: ‘ما را نان نیست و بارانی نیست.’ و گفتند: ‘خدای را بخوانید.’ گفتیم: ‘خدای نگفته است چگونه باشید در کارِ دنیا؟’ گفتند: ‘دم مزنید و به دین اندر شوید و عبادت کنید، همانا که شما را بیافرید برای آخرت.’ و گفتیم: ‘راهِ آخرین از کدام سوست، مگر نه از دنیا؟’ گفتند: ‘هست ولیکن راهِ عبادت به صواب است و دیگر نه.’ گفتیم: ‘ما را نان نباشد؟’ گفتند: ‘خشمِ خداوند بر شما که طمعِ دنیا دارید.’ گفتیم: ‘طمع نکنیم، بگویید ما را چون است راهِ حیات در این دنیا که سعادت باشد و آسایش؟’ گفتند: ‘دنیا را نه جای قرار است. در رنج باشید که خداوند دوستدارِ رنجدیدگان است.’ گفتیم: ‘چون باشد که با دیگران ستیزه نکنیم؟’ گفتند: ‘از دنیا نپرسید ما را.’ گفتیم: ‘مگر نه آنکه دنیاست راهِ آخرت؟’ گفتند: ‘شمایید گمراهان.’ و بتاراندیم آنان را به استخفاف که نگفتند ما را در دنیا چه باشیم.»
plato
کلامِ عاشقان را مشتاق فراوان است تا نفس را خوش آید. اما حدیثِ عاشق برای عاشق چون است؟ گدازنده.
plato
همانا تیرگی آبستنِ رازآلودگیهاست.
علی شیری
«اندوه را مرکبِ شادی کن.»
R.R
راستش اضافی بودن شکستِ بینظیریست؛ شکستی بیشروع که خود در آن نقشی نداری.
tadai
«تا برنخیزی و بر دری نکوبی، گشایندهای نمییابی.»
«کدام گشاینده؟»
«دستـانت تا فاتحِ دروازهای باشنـد، یا دستـانی که آغوش بگـشاینـد.»
sinooze
حجم
۲۹۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۲۵ صفحه
حجم
۲۹۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۲۵ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان