
بریدههایی از کتاب دیوار
۴٫۴
(۷۸۶)
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
زهرا
میخزد در آسمان خاطری غمگین
فضانورد اقیانوس
میروم...اما نمیپرسم ز خویش
ره کجا...؟ منزل کجا...؟ مقصود چیست؟
s.ahmad Mousavi
دوستت دارم ایامید محال
هنرمند هنردوست
«آه، ای شهزاده، ای محبوب رؤیائی
نیمه شبها خواب میدیدم که میآئی.»
da☾
مردمان در گوش هم آهسته میگویند
نماینده سازمان م ب م م
ره بسی دور است
لیک در پایان این ره... قصر پر نور است.»
هنرمند هنردوست
وه... چه زیبا بود اگر پائیز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
Aysan
«باز کن در... اوست
باز کن در... اوست»
من به خود آهسته میگویم:
باز هم رؤیا
...💙
شاید اینرا شنیده ای که زنان
در دل «آری» و «نه» به لب دارند
ضعف خود را عیان نمیسازند
رازدار و خموش و مکارند
آه، من هم زنم، زنی که دلش
در هوای تو میزند پر و بال
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ایامید محال
زهرا
در منی و اینهمه زمن جدا
با منی و دیدهات بسوی غیر
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر
غرق غم دلم بسینه میطپد
با تو بیقرار و بیتو بیقرار
وای از آن دمیکه بیخبر زمن
برکشی تو رخت خویش ازین دیار
سایه توام بهر کجا روی
سر نهادهام به زیر پای تو
چون تو در جهان نجستهام هنوز
تا که بر گزینمش بجای تو
شادی و غم منی بحیرتم
آساره
برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد
ROS_GLER
میکشم همراه او زین شهر غمگین رخت.
فضانورد اقیانوس
خستهام، از عشق هم خسته
سپیده دم اندیشه
هر دم از آئینه میپرسم ملول
چیستم دیگر، بچشمت چیستم؟
لیک در آئینه میبینم که، وای
سایه ای هم زانچه بودم نیستم
farez
از تو میپرسم:
تیرگی درد است یا شادی؟
جسم زندانست یا صحرای آزادی؟
ظلمت شب چیست؟
شب،
سایه روح سیاه کیست؟
او چه میگوید؟
او چه میگوید؟
خسته و سرگشته و حیران
میدوم در راه پرسشهای بیپایان
فضانورد اقیانوس
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ایامید محال
িមተєကє .నមժមተ
میکشم همراه او زین شهر غمگین رخت.
مردمان با دیده حیران
زیر لب آهسته میگویند
«دختر خوشبخت!...»
آبنوس' تیناز
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
DR . RAFIEI
بر روی ما نگاه خدا خنده میزند.
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
سیما
شب تیره و ره دراز و من حیران
فانوس گرفته او به راه من
بر شعله بیشکیب فانوسش
وحشت زده میدود نگاه من
بر ما چه گذشت؟ کس چه میداند
آسـا
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
پریشان در کنار او نشستم
لبش بر روی لبهایم هوس ریخت
زاندوه دل دیوانه رستم
آبنوس' تیناز
پشت شیشه برف میبارد
پشت شیشه برف میبارد
در سکوت سینهام دستی
دانه اندوه میکارد
مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجامم چنین دیدی
در دلم بارید... ای افسوس
بر سر گورم نباریدی
چون نهالی سست میلرزد
روحم از سرمای تنهائی
میخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهائی
آسـا
در سکوت سینهام دستی
دانه اندوه میکارد
Pariya
عاقبت بر زخم بیداری نهم مرهم
میفشارم پلکهای خسته را بر هم
◉『𝑯𝒊𝒗𝒂』◉
ره بسی دور است
لیک در پایان این ره... قصر پر نور است
شوق پرواز
خسته و خاموش و باطل گشتهام
سپیده دم اندیشه
مینویسم بروی دفتر خویش
«جاودان باشی، ای سپیده عشق»
DONYA
بر روی ما نگاه خدا خنده میزند.
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا مینخورده ایم
نیلوفر🍀
بر روی ما نگاه خدا خنده میزند.
◉『𝑯𝒊𝒗𝒂』◉
حجم
۰
تعداد صفحهها
۳۳ صفحه
حجم
۰
تعداد صفحهها
۳۳ صفحه