بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دفترهای بارانی | طاقچه
تصویر جلد کتاب دفترهای بارانی

بریده‌هایی از کتاب دفترهای بارانی

انتشارات:انتشارات قلم
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۸ رأی
۵٫۰
(۸)
به خود که آمدم دیدم سوخته است. آری، دیوانه وار سوزانده بودمش! در آتشی که می خواستم با آن گرمش کنم، سوخته بود!
Mohammad
راستی قهوه چه رنگِ قشنگی داره! تا حالا رنگ قهوه را زیر نورِ چراغِ مطالعه دیدی؟ دقیقاً رنگش قهوه ایه!
سیّد جواد
کف سلول از جنس بتون و دیوارها هم روکش گچ دارند.
سیّد جواد
این فرزند آموزشی که نیاز دارد، طریقه یِ درست خوردنِ میوه است و چگونگیِ نوشیدنِ جرعه جرعه یِ آب و تعارفاتِ تشریفاتی و احترام هایِ متقابل و خوردنِ مؤدبانه یِ غذا با قاشق و چنگال، بعد از شستنِ دست ها! و مسواک زدنِ روزی سه بار و جیش کردن و شب به خیر گفتنِ قبل از خواب!
سیّد جواد
دروغ فهمیدن هم مثلِ دروغ گفتن بد است. و شاید هزار مرتبه بدتر و گناه تر و...
Mohammad
خسته از این ضعف و کلافه از فکر این که دیر یا زود این پیاده رو تمام می شود و آواره خواهم شد و تشنه یِ یک لحظه “اینجا نبودن”!
Mohammad
... و نه حتی سایه یِ ابری عقیم! می بینمش که در گوشه یِ سلولِ ساکتِ سکوتش نشسته! و سرش را پایین انداخته و با بغضِ سنگینی در گلو، این بار دارد می خندد! ... سری تکان می دهد و با خنده می گوید: “زندگی را نمی دانم، ولی آنچه من گذراندم، آسمانی نداشت! آنچه بر من گذشت... و آنچه اکنون با من است... و آنچه من دیدم... تنها...” “کویر است و کویر است و کویر است و کویر است و کویر است و کویر است و کویر است و... کویر!”
رها
اگر نوشت می گذرد... دروغ نوشته و اگر گفت می گذرانم... دروغ گفته! و اگر بخواهد از بقیه - از آن ها - از “به غیر از تو”ها بنویسد و بخواهد با این جملات و کلمات و ضمایم و حرف ربط ها، برایت به این تنها ربطشان دهد و بخواهد شرح وقایعی از وجودِ “به غیر از من”ها برایت بنویسد... پس باید چیزی ننویسد! چون آنچه در این فصل برایم مانده، کمی از باقیمانده ی بی خودشده ی من است، که سرانجام تلخی در سیر آنچه بود و آنچه می پندارد که هست، به آنچه باید باشد، در پایان یکی از صفحات این دفتر انتظارش را می کشد و بقیه اش، یعنی تمام بقیه اش، جای خالی توست! که در این وهله آن قدر پر رنگ شده که کم کم دارد تمام مرا هم می گیرد و با این وضع، تعجبی ندارد که در یکی از همین نیمه شب های بی خواب، خبرش برایت برسد که... فلانی “تمام” شد!
رها
قافله یِ جالبی است و رسمِ جالبی هم دارد. برایِ اینکه راهی که می پیماییم نشانه ای داشته باشد، آن را علامت می گذاریم و می گذریم. تعدادِ علامت هایِ هر قسمت، بستگی به شکلِ راه دارد. اگر به راهِ صاف و همواری رسیدیم، در آن، فاصله یِ نشانه گذاری ها را بیشتر می کنیم و چه بسا راه هایی که در آن برایِ صدها قدم، “یک” نشانه کافی است و اگر به دره یا گردنه یا بی راهه ای پرپیچ و خم رسیدیم، فاصله یِ علامت ها را کمتر می کنیم و چه بسا راه هایی که در هر قدم، “صدها” علامت نیاز باشد!
ابراهیم
راهمان را علامت گذاری می کنیم که هم برایِ قافله ها و مسافرانِ دیگر، پیدا کردنِ ادامه مسیر راحت تر باشد و هم اگر روزی در بی راهه ای گم شدیم، راهِ برگشت را پیدا کنیم و هم اگر روزی در نقطه ای از این راه، به هر علتی جان دادیم، راهی که تا آن لحظه رفته ایم جاودان بماند و رهگذران دلیلی برایِ فراموش کردنمان نداشته باشند! و ما در این قافله، راه را با “کلمات” علامت گذاری می کنیم!
ابراهیم
ای فرزندی که در کویر به سر می بری، این را بدان که اتحادِ تو با دیگر کلمات، حتی از زنده ماندن هم مهم تر است و اگر برایِ زنده ماندنت تلاش می کنی، هدفت از این تلاش، پابرجاییِ راهت باشد! چرا که اگر راهت مُرد، چه در کویر باشی و چه در آزادیِ آبادی، دیگر ارزشی نخواهی داشت! چونان کلمه ای تنها و آواره در میانِ صفحه ای سفید و این صفحه از آنِ دفتریست که با آن جایِ خالی، دیر یا زود بسته و فراموش خواهد شد!
ابراهیم
یا... یا ساکت بودنِ یک “محکوم به سکوت”، وقتی “می گوید!!!”: - زندگی “بارانی”ست که به “برف” ختم می شود! کمی از محکومیتش می گذرد و می گوید: - زندگی “بارانی”ست که به “هیچ” ختم نمی شود! و باز هم هر طور که می تواند، و با هر شگردی که شده، کمی دیگر از حبس را می گذراند و می گوید: - زیبایی باران را ندارد، “غم” دارد، اذیت می کند! ... زندگی، غمِ یک “تگرگ” است! و باز هم می گذراند و هرچه به آسمان چشم می دوزد و خیره می ماند، نه خبری از باران است و نه برف و نه تگرگ...
رها
. برایِ آدم هایِ متوسط شاید یک سطر هم کافی باشد و برای آن هایی که راه و چاهِ زنده ماندن را یاد گرفته اند، فقط یک کلمه! از این یک کلمه می توانی یک عالمه تعبیر داشته باشی و شاید یک تعبیرِ خوب، یک صفحه جا بگیرد و برایِ یک تعبیرِ متوسط، یک سطر هم زیاد باشد و اگر در این پا به پا، همراهی ام کنی، دوباره به همان یک کلمه خواهیم رسید!
سوخته
کلمه ای تنها و آواره در میانِ صفحه ای سفید و این صفحه از آنِ دفتریست که با آن جایِ خالی، دیر یا زود بسته و فراموش خواهد شد!
Mohammad
همیشه، برنده سطلِ رنگه...
Mohammad

حجم

۱۵۵٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۲۳ صفحه

حجم

۱۵۵٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۲۳ صفحه

قیمت:
۲۷,۰۰۰
تومان