آه باران!
ببار و بشوی این
پلشتی و نامردمی را...
min
مرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنم
که مویی از سر زلفت به عالمی نفروشم
Autumn
فردای قیامت نمیتونستم جواب صدف رو بدم.
هادی محمودی
مرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنم
که مویی از سر زلفت به عالمی نفروشم
سعدی
_SOMEONE_
آه عمیقی کشیدم و آرزو کردم کاش یک بار دیگر به آن دوران طلایی کودکی برمیگشتم. به دوران بیخیالی. به دوران خوابهای رویایی و به دوران آرزوهای کوچک دست یافتنی.
min
مرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنم
که مویی از سر زلفت به عالمی نفروشم
سعدی
Milad Abbaszadeh
چقدر در پاییز فاصله روشنایی و تاریکی کوتاه میشد
niusha
سیما خانم دلم میخواد بدونی که من جز صدف هرگز عاشق هیچ زن دیگهای نبودم و نخواهم شد. صدف اولین و آخرین عشقم بوده و خواهد بود.
دلشکسته چشم هایم را بستم و از ته دل خدا را صدا کردم و عمیقاً آرزو کردم که دیگر هرگز چشم هایم رو به زندگی باز نشود. دشنه این بار با تمام قدرت در قلبم فرو رفت و من صدای قطرههای خون را که بر زمین میچکید، با تمام وجود حس میکردم. من هیچ شده بودم، هیچ هیچ.
marzieh
رازی را که نتوانی با کسی در میان بگذاری، مثل خوره روح و جسمات را فرسوده میکند.
Atikhezli
فرزاد چنان با صدای بلند زد زیر خنده که همه برگشتند نگاه مان کردند اما فرزاد اصلاً نمیتوانست جلوی خندهاش را بگیرد. آخر سر مجبور شد بیرون برود و زمانی که خندههایش تمام شد، برگشت.
Adele