«یه لطفی بهم میکنی، دلبر؟»
«چی؟»
«قول میدی اونقدری زنده بمونی که از پشت بهم خنجر بزنی؟»
کاربر ۸۵۹۵۹۰۵
او همچون شعلهٔ آتش است و من در شُرف سوختن. او اقیانوس است و من در شُرف غرق شدن.
کاربر ۸۵۹۵۹۰۵
تا وقتی به یک جفت چشم آبی اقیانوسی خیره شدم و فهمیدم شاید غرق شدن چیز زیبایی باشد.
تا وقتی به یک جفت چشم آبی آتشین خیره شدم و دریافتم شاید سوختن دردی نداشته باشد.
تا وقتی به یک جفت چشم آبی آسمانی خیره شدم و فهمیدم شاید سقوط کردن اتفاق آرامشبخشی باشد.
کاربر ۸۵۹۵۹۰۵
دارم روی لبهٔ تیغ راه میروم و امید بستهام زخمی نشوم. با آتش بازی میکنم و امید دارم نسوزم. شناگر جریان خطرناک آب شدهام و آرزو میکنم غرق نشوم.
کاربر ۸۵۹۵۹۰۵
«یادم بنداز وقتی در حال مرگ نیستی، کاری کنم دوباره همینطوری بخندی؛ اونوقت من بهاندازهٔ کل دنیا وقت دارم تا بتونم به خاطر بسپرمش.»
کاربر ۸۵۹۵۹۰۵
او همچون شعلهٔ آتش است و من در شُرف سوختن. او اقیانوس است و من در شُرف غرق شدن.
کاربر ۸۵۹۵۹۰۵
چشمانش را رویم میگرداند و من سرمست نگاهش میشوم.
کاربر ۸۵۹۵۹۰۵