عشق،
دشمن نمیشناسد
حتی اگر
آن سوی سیمهای خاردار
ایستاده باشی
و من
اینسو
استوارترین
سربازِ هنگِ مرزی
باشم.
heidarih63
ماندهام
دل را به کدامین آتش بسوزانم
در پسِ پردهٔ عشقش
پروانه را
پروایی از آتش نیست
نوری اگر بیند و شوقی
جامِ آتشِ عشق را به جان
مینوشد.
heidarih63
گفتی:
چرخشِ روزگار
لبخندت را ندزدد
روزگار
چرخید،
رفتی
و لبخندم
- که خودت بودی –
گُم شد.
heidarih63
مبادا
مبادا
بر قلبِ سرخِ عاشقت
دری از پولاد
قفلی از آهن
یا که زنجیری زنی
گاهی
مهمانِ قلبِ سرخِ تو
- عشق –
دیر دیر
در میزند...
heidarih63
تردید
برق از نگاهمان
رُبود
دوستت دارمها
ترجیع بندِ قلبهایمان
و
سکوت
سکوت
سکوت
ردیفِ لبهایمان
شد.
heidarih63
چشم به راه کیستی؟
قایقِ پیرِ به گِل نشستهٔ مردابِ انتظار!
بر پهنهٔ خُشکرودِ تَفیده از جفا
چشمِ وفا
مَدار
راهی دگر
گُزین
کاینجا
اهلِ وفا را
به ریشخند
میدهند
جواب.
heidarih63