- طاقچه
- دفاع مقدس
- کتاب آخرین فرصت
- بریدهها

بریدههایی از کتاب آخرین فرصت
۴٫۴
(۱۱)
اومد کنار ماشین ایستاد و همانطور که سرش پایین بود گفت، حاجآقا اجازه بدین من برم. این آخرین فرصت منه. انشاءالله حتماً شهید میشم و به جدت قسم بدون شما به بهشت نمیرم. این رو گفت و اشکش جاری شد.
الف. میم
با اشتیاق پارچهٔ روی تابوت را کنار زدم و به صورت علی خیره شدم. سرم را نزدیکتر بردم. بوی خوشی مشامم را پر کرد. به چشمهایش خیره شده بودم که پلکهایش از هم باز و دستهایش دور گردنم حلقه شد. سرم را پایین کشید و روی صورتش گذاشت. صدایش توی گوشم مثل یک آهنگِ زیبا، نواخته شد.
- چی میخوای بگی؟ بگو؟
نای حرفزدن نداشتم. فقط نگاهش کردم. دوباره سؤالش را تکرار کرد. صدایی از ته گلویم بیرون آمد.
- شفاعتم کن.
دوباره همان آهنگ زیبا نواختن گرفت.
- تو صبر کن و مراقب بچهها باش، شفاعت هم از من.
الف. میم
من روز عید غدیر به دنیا اومدم، به خاطر همین اسمم رو گذاشتن علی. خدا رو شکر عروسیمون هم عید غدیر شد. دعا میکنم، خدا شهادتم رو هم عید غدیر قرار بده.
الف. میم
دستان لرزانم را جلو بردم و روی صورت سیاه و کبودش، کشیدم.
چشمهایش را با دستهایم لمس کردم و زبانِ دلم باز شد.
- سلام علی جان! رسیدن بهخیر. دیدی آخر کار خودت رو کردی؟
الف. میم
باورم نمیشد این آخرین فرصت من برای دیدار با علی باشد. هنوز صورت علی زیر پارچهها نرفته بود که دوباره نگاهش کردم.
- علی جان! در امان خدا باشی. ان شاءالله یه روز دوباره میبینمت، فقط شفاعت یادت نره.
الف. میم
همه چیز حتی جزئیات خیلی ریز این خاطرات، از جنس روایتهای واقعی هستند.
سهم من در نوشتن، تخیل نبودهاست. فقط تلاش کردم خودم را در جایگاه رفعت خانم مجسّم کنم و برای انتقال مفاهیم قدری از هنر ادبیات کمک بگیرم.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
«امام علی (ع) میفرماید: به هنگام خشم، نه تصمیم، نه تنبیه، نه دستور.»
زینب ابراهیمی
گفتم، آقا چی میشه که آدم سر از جهنم درمیآره؟ چیزی نگفت. فقط زبانش رو بیرون آورد و با چشمش اشاره کرد بهش. میخواست بهم بفهمونه هر چی گناهه از این زبان گوشتیه. خوش به حالش که همیشه زبانش به ذکر و مناجات مشغول بود.
زینب ابراهیمی
حجم
۲۲۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
حجم
۲۲۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
قیمت:
۱۰۵,۰۰۰
۳۱,۵۰۰۷۰%
تومان