گردآفرید قصه ها
گویا به میدان میزند
بر طاق بالای فلک
تا نقش ایران میزند
خاتون دریاهای نور
از جادههای بی عبور
تا قلههای پر غرور
یک شب به طوفان میزند
سرود سکوت
سراب خاطرهٔ کویر است
از روزهای دریا بودنش
روزگاری که خورشید
با یک قرارداد یکجانبه
موج هایش را تبخیر کرد
چکی صادر کرد به بهای باران آتی
که هرگز وصول نشد
سرود سکوت
سکوت بهای تمام نشدنی این راز بود
انباشتن این دارایی مستهلک شده با قوانین تطابق ندارد قلبم به پایان دوره نزدیک میشود
کسی پیش از من برای تو غزلی سفته بود که تنها تضمین داشت
من برات ترانه میخواستم
سرود سکوت