جملات زیبای کتاب مقامات شش گانه حسرت های شمال | طاقچه
تصویر جلد کتاب مقامات شش گانه حسرت های شمال

بریده‌هایی از کتاب مقامات شش گانه حسرت های شمال

۳٫۳
(۴۴)
درد نشانهٔ زندگی است. موجودی که درد می‌کشد، یعنی هنوز در حال جنگیدن است.
آذر
بعضی وقت‌ها آدم می‌داند که زندگی طور دیگری پیش می‌رود، اما ترجیح می‌دهد امیدوار بماند و به آینده فکر نکند.
آذر
بعضی وقت‌ها آدم می‌داند که زندگی طور دیگری پیش می‌رود، اما ترجیح می‌دهد امیدوار بماند و به آینده فکر نکند. ترسِ از دست دادن از خودِ از دست دادن بدتر است.
حسین
حسرت‌ها هم شاید بادکش‌های زندگی ما باشند. خلأهایی در وجودمان ایجاد می‌کنند و زندگی را می‌مکند.
حسین
البته که هر چیزی زمانی دارد. گاهی حتی چند لحظه دیرتر، زیبایی و لذت رسیدن به هدف را نابود می‌کند
hani.s
مادری انگار برای آن‌ها بیش از کار و خستگی و مهربانی، افتخار است که باد در غبغب می‌اندازند و طور دیگری راه می‌روند.
ghasedak
در زمان درست آمد و در زمان درست هم رفت. به حسرت تبدیل نشد. هرچند حسرت‌ها احتمالاً فوایدی هم دارند
حسین
حسرت‌ها هم شاید بادکش‌های زندگی ما باشند. خلأهایی در وجودمان ایجاد می‌کنند و زندگی را می‌مکند. با این حال نفرت ناشی از نداشتن، تأثیر خودش را بر من و هم‌قطارانم گذاشته بود. نداشتن ماشینی که خودش راه برود، نه این‌که نخ به آن وصل کنی و دنبال خودت بکشی، نداشتن توپی که پلاستیکی نباشد، نداشتن کفشی که برق بزند، نداشتن دوچرخهٔ واقعی، نداشتن ساعتی که روی مچت با خودکار نکشیده باشی و واقعاً عقربه داشته باشد،... حتی نداشتن شلوار و پیراهنی که صرفاً اندازهٔ خودت باشد، نه برادر بزرگ‌ترت... و نداشتن تفنگ. چیزی که حس قدرت و توان کشتن واقعی را به تو بدهد.
Alireza2027
خوبی بچگی همین است. آدم خیلی سریع و بدون درد فراموش می‌کند. وقتی به‌شدت سرگرم زندگی است، زمان به‌سرعت می‌آید و می‌رود.
کاربر ۹۳۷۴۷۶۷
خوبی خانوادهٔ پرجمعیت این است که همه، همه چیز می‌خورند و کسی بدغذا و سختگیر از آب در نمی‌آید. از ترس این‌که کس دیگری سهمت را نخورد، سنگ هم می‌خوری و عاشق همهٔ خوردنی‌های عالم می‌شوی.
ghasedak
گاهی تنها راه رسیدن به آرامش این است که بشاشی به زندگی‌ات.
elnaz
او می‌دانست که داشتن تکه‌ای زمین در این دنیای پهناور باعث می‌شود فرزند باد نباشی. ریشه‌هایت در خاک رشد کنند و با هر نسیم کوچکی، جابه‌جا نشوی. شاید بابت شغلش هم بود که ارزش زمین را خیلی خوب می‌فهمید و می‌دانست که باید با چنگ و دندان به خاک بچسبد و هیچ وقت در هر شرایطی که بود، از این قاعده عدول نمی‌کرد.
حسین
اگر تفنگ ارضای حس کشتن و شاید تنفر ناشی از نداشتن بود، دوچرخه نمادی از دارندگی محسوب می‌شد. چیزی که همزمان تو را از دو فاصلهٔ طبقاتی دردناک رها می‌ساخت: طبقهٔ جنسی و طبقهٔ مالی.
Fatima khoshpeiman
و واقعاً وقتی چشمم اولین بار به «اگزیستانسیالیسم» افتاد، عاشقش شدم. اصلاً مهم نبود حرف حسابش چیست، این‌قدر خودِ کلمه باکلاس و روشنفکری بود که نمی‌شد کتابی را که این کلمه روی جلدش بود، نخرید.
نـسـیـمــ
دوچرخه‌ای که چند هفته بعد معلوم شد پدرم با پول عمل میخچه‌هایش خریده است.
zoro71
. کسی که فریاد می‌زند، مقصر است. کسی که کتک می‌زند، ظالم است و آن که کتک خورده است، مظلوم. اما هر چه زمان می‌گذرد و تجربهٔ آدم بیش‌تر می‌شود، مسائل شکل ساده‌شان را از دست می‌دهند. همزمان با گذر زمان، چشم‌انداز، پرسپکتیو پیدا می‌کند و ناگهان می‌فهمی که اندازهٔ آدم‌ها تفاوت ندارند، این جایگاه‌شان است که باعث می‌شود متفاوت به نظر برسند.
کاربر ۹۴۱۸۷۵۶
هولناک‌ترین تجربهٔ انسانی، احساس گم شدن است.
کاربر ۹۴۱۸۷۵۶
حسرت‌ها هم شاید بادکش‌های زندگی ما باشند. خلأهایی در وجودمان ایجاد می‌کنند و زندگی را می‌مکند.
elnaz
پدرم وقتی می‌خواست کسی را تنبیه کند، اصلاً آداب این کار را رعایت نمی‌کرد و از هر چیزی که دم دستش بود استفاده می‌کرد.
حسین
هر چه زمان می‌گذرد و تجربهٔ آدم بیش‌تر می‌شود، مسائل شکل ساده‌شان را از دست می‌دهند. همزمان با گذر زمان، چشم‌انداز، پرسپکتیو پیدا می‌کند و ناگهان می‌فهمی که اندازهٔ آدم‌ها تفاوت ندارند، این جایگاه‌شان است که باعث می‌شود متفاوت به نظر برسند. فاصله‌شان از تو، نسبت تو با آن‌ها و از همه مهم‌تر، جایی که ایستاده‌ای... زمان همه چیز را خراب می‌کند. ازجمله تصورات انسان را از خودش، از زندگی، از آدم‌ها.
elnaz
جایی به نام پونک که روی نقشه در شمالی‌ترین قسمت غرب تهران بود و بیش‌تر به بیابانی می‌مانست با چند خیابان.
elnaz
از پشت دوربین، حضور و نبود آدم‌ها به تو بستگی داشت. تو تصمیم می‌گرفتی کجا را ببینی و کجا را نگاه نکنی. حتی می‌توانستی با انتخاب هوشمندانهٔ یک تکه از جهان، دنیا را زیباتر کنی. انگار فرمان و ترمز هستی در دست‌های تو بود. هر بار که شاتر را فشار می‌دادی، جهان از حرکت می‌ایستاد. ترمز می‌گرفتی و لحظه‌ای را برای همیشه در تاریخ به شکلی که تو می‌دیدی، نه طوری که واقعاً بود، به کائنات سنجاق می‌کردی.
elnaz
حسرت‌ها هم شاید بادکش‌های زندگی ما باشند. خلأهایی در وجودمان ایجاد می‌کنند و زندگی را می‌مکند.
Fatima khoshpeiman
دلم می‌خواست همه ببینند که ما هم از این کارها می‌کنیم یا مثلاً شادیم یا از طبقهٔ اجتماعی بالاتری هستیم که مهم‌ترین نشانه‌شان از دید ما همین رفتارها بود. انگار میل به نمایش، ارتباطی به قهرمان بودن ندارد؛ بیش‌تر به ناتوانی در به دست آوردن مربوط می‌شود.
Fatima khoshpeiman
او خودِ مشکاتیان بود، یعنی همین طور ریش و موی بلند و عینک داشت، اما کاملاً مشکی بود. قدبلند و لاغر. ریش و مویش را زیاد بلند نمی‌کرد و وقتی راه می‌رفت، پشت سرش سطل سطل هنرمندی و روشنفکری می‌ریخت. در انجمن سینمای جوان استان گیلان و شهرمان فعال بود. فیلم‌های کوتاهی هم ساخته بود. و بدون این‌که جز سلام و علیکْ چیز دیگری بین‌مان ردوبدل شود، رویم تأثیر گذاشت، تا جایی که به محض این‌که ریشم ریش شد، چهره‌ام را شبیه او کردم. و مهم‌تر از این، حالا واقعاً دلم می‌خواست عکاس شوم.
نـسـیـمــ
حالا که فکر می‌کنم برایم عجیب است که چرا در همهٔ لحظه‌های حساس و مهم زندگی‌ام تنها بوده‌ام. اگر کسی همراهم بود، قطعاً بخشی از این مأموریت دردناک به دوش او می‌افتاد. نه این‌که کسی نبود که همراهم باشد، خودم همیشه تنهایی را ترجیح می‌دادم.
نـسـیـمــ

حجم

۲۵۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۳۰۴ صفحه

حجم

۲۵۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۳۰۴ صفحه

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
تومان