جملات زیبای کتاب ناتوان (جلد اول) | طاقچه
تصویر جلد کتاب ناتوان (جلد اول)

بریده‌هایی از کتاب ناتوان (جلد اول)

نویسنده:لورن رابرتس
انتشارات:نشر داهی
امتیاز
۴.۲از ۸۴ رأی
۴٫۲
(۸۴)
هیچ‌چیز هیچ‌وقت واقعیت ندارد. تمام دوستی‌ها دروغین و تمام محبت‌ها حساب‌شده هستند.
N.N
«کاری کن تو رو دست‌کم بگیرن. کاری کن تو رو نادیده بگیرن تا زمانی‌که خودت بخوای دیده بشی.»
N.N
برای تمام دخترانی که در زندگی احساس ناتوانی کردند.
fojisawa
انسان تا چه حد باید با پنهان‌کردنِ همه‌چیز در زندگیِ خود خو گرفته باشد که احساسات خود را حتی در مواجهه با مرگ پنهان کند.
N.N
«نمی‌دونستم این‌قدر با دقت من رو تماشا کردی.» «تماشا کردم؟ عزیزم، من همیشه تو رو تماشا می‌کنم.»
sara
او به حدی زیباست که باورش برایم مشکل است و نفس‌کشیدن را برایم سخت می‌کند. روحش حیرت‌انگیز است. موجودیتِ او درخشان و بی‌پروا و به‌شکل باورناپذیری بهتر از من است. خوبیِ او فراتر از آن چیزی است که من بتوانم به دست بیاورم. من حتی لایق نیم‌نگاهی به آن نیستم، چه رسد به اینکه آن را برایِ خودم داشته باشم.
ketabdoost:)
«کاری کن تو رو دست‌کم بگیرن. کاری کن تو رو نادیده بگیرن تا زمانی‌که خودت بخوای دیده بشی.»
کاربر ۹۹۸۴۲۸۳
اما هیولاها هیولا زاده نمی‌شن، به‌مرور زمان به یک هیولا تبدیل می‌شن.
،
«پِی، من وقتی نگاهت می‌کنم... تباه می‌شم. انگار که دارم غرق می‌شم. حتی نمی‌تونم نفس بکشم.»
ketabdoost:)
مایعی غلیظ و داغ روی بازویم سُر می‌خورد. خون. جالب است
mohammad 27
«چیزی که بهت گفتم از ته قلب بود. نمی‌تونم ازت چشم بردارم. نمی‌تونم یک لحظه هم تو رو از ذهنم بیرون کنم.»
ketabdoost:)
«و دوباره و چندباره هم بدون هیچ چشمداشتی زندگی‌ات رو نجات خواهم داد، به این امید که بهم اجازه بدی تویِ زندگی‌ات بمونم.»
*Fatima*
«من از اون چیزی که به نظر می‌رسه خیلی سرسخت‌تر هستم، مطمئن باش. قدرتمندترین سلاحی که یک زن در اختیار داره اینه که معمولاً اون رو دست‌کم می‌گیرن. و من همیشه از همین سلاح استفاده می‌کنم.»
*Fatima*
اما هیولاها هیولا زاده نمی‌شن، به‌مرور زمان به یک هیولا تبدیل می‌شن.
دنیز
از کنارم رد می‌شود و طوری به من لبخند می‌زند انگار همین الان برنده شده است. که البته چندان هم بیراه نیست.
Vihan Barazesh
او شیطان است. الهه است. عامل سقوط یک مرد در شکلِ یک انسان است. عامل سقوط من است. سپس نگاهش به‌سمت کیت می‌رود. ارتباط بین‌مان قطع می‌شود. و من درعینِ حسادتی که در وجودم رشد می‌کند، احساس تهی‌بودن دارم. چرا پیشِ خودم فکر کردم می‌توانم او را داشته باشم، فکر کردم او من را می‌پذیرد؟ چراکه دلبر هرگز از آنِ دیو نمی‌شود.
hermion-g
چشمانم به‌آرامی روی او می‌نشینند و از سؤالش گیج شدم. «خودت دوست داری من رو چی صدا بزنی؟» «می‌خوام تو رو مالِ خودم صدا بزنم.»
hermion-g
احساساتت رو پنهان کن. ترست رو پنهان کن و از همه مهم‌تر همیشه به صورتت نقاب بزن. هیچ‌کس نباید چیزی بدونه پِیدی. به هیچ‌کس و هیچ‌چیز به‌جز غریزه‌ات اعتماد نکن.
Peadyn
قبلاً هیچ‌وقت در این مورد که رنگ موردعلاقه‌ام چیست فکر نکرده بودم. هیچ‌وقت موضوع مهمی به نظر نمی‌رسید. البته تا زمانی‌که در یک جفت چشم اقیانوسی نگاه کردم و متوجه شدم شاید غرق‌شدن خیلی هم اتفاقِ زیبایی باشد. تا زمانی‌که در یک جفت چشمِ آبیِ آتشین نگاه کردم و متوجه شدم شاید سوختن هیچ دردی به‌همراه نداشته باشد. تا زمانی‌که در یک جفت چشمِ آبی آسمانی نگاه کردم و متوجه شدم شاید سقوط‌کردن اتفاقی بسیار آرام و صلح‌آمیز باشد. پیش‌از این هرگز به این فکر نکرده بودم که رنگِ موردعلاقه‌ام چیست، چراکه هیچ رنگی شایستهٔ این عنوان نبود. تا به امروز. با صدای کم‌جانی می‌گویم: «آبی.»
fattom
رازهای ما ارزشمندتر از اون هستن که برملا بشن
……..
آدم‌های قدرتمند زاده نمی‌شوند؛ بلکه به‌مرور زمان قدرتمند می‌شوند.
دنیز
شاید بالأخره دیو بتواند دلبر را برای خود کند.
mahi.sfi
رازهای ما ارزشمندتر از اون هستن که برملا بشن و اون‌ها وفادارتر از اون بودن که این رازها رو فاش کنن. اون‌ها می‌دونستن درهرصورت جونشون رو از دست خواهند داد.
Vihan Barazesh
«حتماً بهم یادآوری کن کاری کنم دوباره این‌طوری لبخند بزنی، البته وقتی در شُرفِ مرگ نیستی و من هر چقدر که بخوام وقت دارم تا لبخندت رو از بر کنم.»
*Fatima*
. این فکر که یک جفت چشمِ آبی می‌تواند من را تا این حد آسیب‌پذیر و بی‌پناه کند خیلی نگران‌کننده است.
*Fatima*
احساساتت رو پنهان کن. ترست رو پنهان کن و از همه مهم‌تر همیشه به صورتت نقاب بزن. هیچ‌کس نباید چیزی بدونه پِیدی. به هیچ‌کس و هیچ‌چیز به‌جز غریزه‌ات اعتماد نکن.»
fatemeh abedini
گاهی‌اوقات یک عده باید جونشون رو از دست بدن تا به بقیه نشون بدن چیزی هست که ارزش جنگیدن رو داره
……..
نمی‌توانم از او چشم بردارم. نمی‌توانم از او چشم بردارم. نمی‌توانم او را از ذهنم بیرون کنم. نمی‌توانم بدنم را از او جدا کنم.
دنیز
«به گمانم باید من رو ببوسی تا جواب اون سؤال رو پیدا کنی.»
دنیز
دوباره همان‌طور نگاهم می‌کند. انگار تمام نقاب‌هایی را که بر صورت دارم می‌بیند و دیوارهایی که دورتادورِ خودم ساختم را در هم می‌شکند و با نگاه خیره‌اش من را بی‌دفاع می‌کند. از این کارش متنفرم و درعین‌حال آن را دوست دارم. احساس می‌کنم آزاد هستم و درعین‌حال احساس می‌کنم گیر افتادم. این فکر که یک جفت چشمِ آبی می‌تواند من را تا این حد آسیب‌پذیر و بی‌پناه کند خیلی نگران‌کننده است.
کاربر ۹۹۸۴۲۸۳

حجم

۶۳۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۷۶۸ صفحه

حجم

۶۳۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۷۶۸ صفحه

قیمت:
۱۴۵,۰۰۰
تومان