
بریدههایی از کتاب گزارش برودک
نویسنده:فیلیپ کلودل
مترجم:آمنه کرمی
ویراستار:غلامحسین دهقانی
انتشارات:انتشارات دیدآور
دستهبندی:
امتیاز:
۵.۰از ۵ رأی
۵٫۰
(۵)
صدای آرام و موزونی که از سینهٔ معشوق بیرون میآید زیباترین آوایی است که میتوان شنید.
mary
چرا من، مثل هزاران انسان دیگر، باید صلیبی را بر دوش میکشیدم که خودم انتخابش نکرده بودم، در برابر مصیبتی تاب میآوردم که از تحمل شانههایم خارج بود و ربطی به من نداشت؟ چه کسی تصمیم گرفته بود که هستی تاریک من را زیر و رو کند، همان یک ذره آرامش و یکنواختی کسلکنندهٔ روزهایم را از بین ببرد و مثل توپی دیوانه و ناچیز در بولینگی عظیم پرتاب کند؟
mary
پس فکر کرده بودم که خدا، اگر هنوز هم وجود داشته باشد، شخصیت عجیبی دارد چون اجازه میدهد درختها در کمال آرامش قرنها زندگی کنند ولی زندگی انسانها را اینقدر کوتاه و سخت کرده.
lia
اما در اطرافم آدمها کمر به قتل یکدیگر بسته بودند. چه زیادند کشورهایی که از بین رفته و دیگر چیزی نیستند مگر اسمی در کتابهای تاریخی. برخیشان برخی دیگر را بلعیدهاند، نابودشان کردهاند، به حریمشان تجاوز کرده و تباهشان کردهاند. همیشه حق بر باطل پیروز نیست.
lia
چرا من، مثل هزاران انسان دیگر، باید صلیبی را بر دوش میکشیدم که خودم انتخابش نکرده بودم، در برابر مصیبتی تاب میآوردم که از تحمل شانههایم خارج بود و ربطی به من نداشت؟ چه کسی تصمیم گرفته بود که هستی تاریک من را زیر و رو کند، همان یک ذره آرامش و یکنواختی کسلکنندهٔ روزهایم را از بین ببرد و مثل توپی دیوانه و ناچیز در بولینگی عظیم پرتاب کند؟ خداوند؟ پس اگر او وجود دارد، اگر واقعاً وجود دارد، بگذارید خودش را پنهان کند. دو دستاش را روی سرش بگذارد و سر تعظیم فرو بیاورد. شاید همانطور که قبلاً پایپر به ما یاد داده بود خیلی از انسانها لیاقت او را ندارند، اما حالا این را هم میدانم که او هم شایستهٔ خیلی از ما نیست و اگر مخلوقْ توانایی خلق وحشت را دارد، فقط به این دلیل است که خالقاش زمینه را برای او فراهم کرده است.
lia
گاهی بهتره به اونجایی که پشت سر گذاشتیم برنگردیم. چیزی رو که ترک کردیم یادمون میمونه، اما هیچوقت نمیدونیم قراره چی به دست بیاریم، بهخصوص وقتی آدمها یه مدت طولانی دچار جنون شده باشند. شما هنوز هم جووناید... بهش فکر کنید.»
mary
در دهکدهمان اگر برای عدهای خداوند خالقی دور از دسترس، در کتابها و عطر کندرهاست، شیطان همسایهای است که خیلیها گمان میکنند روزی آن را دیدهاند.
mary
در مرگ روپاخ دست بیگانهای در کار بود، دست خائنی به مردم. حقیقت اهمیت چندانی نداشت. بیشتر مردم تمایلی به شنیدنش نداشتند. در طول چند روزی که گذشته بود در مغزشان تلی باروت گذاشته و فتیلهای زیبا برایش آماده کرده بودند و حالا منتظر جرقهای بودند.
mary
حقیقت میتواند دستها را قطع کند و زخمهایی بر جا بگذارد که تحمل زندگی را برایمان دشوار کند و چیزی که خیلی از ما میخواهیم زندگیکردن است.
mary
هیچوقت باورمان نمیشود که جریان یک زندگی چهقدر میتواند به چیزهای بیاهمیت وابسته باشد، یک تکه کره، راه باریکی که بهخاطر دیگری رهایش میکنیم، سایهای که دنبال میکنیم یا از آن میگریزیم، توکایی که انتخاب میکنیم تا با کمی سُرب خلاصش کنیم یا زندهاش بگذاریم.
mary
من در حقیقت از آنجا خیلی دور بودم. به تیرکی بند نشده بودم. قلادهای چرمی دور گردنم نبود. نیمهبرهنه نزدیک به ماستیفها دراز نکشیده بودم. ابداً درون گردوغبار نبودم، در خانهمان بودم، توی تختمان، چسبیده به بدن لطیف آمِلیا. گرم بودم و ضربان قلباش را احساس میکردم. صدایش را میشنیدم در حال گفتن همهٔ کلمات عاشقانهای که آنقدر خوب بلد بود در تاریکی اتاق خوابمان به زبان بیاوردشان. برای همهٔ اینها برگشتم.
mary
«ما هیچوقت چیزی از این دنیا نمیفهمیم یا نهایتش چیزهای خیلی کمی دستگیرمون میشه. آدمها یهکم مثل نابیناها زندگی میکنند و معمولاً همین واسهشون کافیه. میخوام بگم چیزی که دنبالش میگردند دوری از دردسره، سیرکردن شکم، خوابیدن، سبکشدن بین رونهای زنهاشون. وقتی آتیششون خیلی تند میشه، میجنگند چون بهشون دستور داده شده و بعدش هم مردن بدون اینکه واقعاً بدونند چی در انتظارشونه ولی آرزوشونه یه چیزی پشت همهٔ اینها باشه. من از وقتی خیلی کوچیک بودم سؤالها و راهحلهایی رو که به جوابشون میرسید خیلی دوست داشتم. گاهی فقط راهحل رو پیدا میکنم، اما اونقدرهام مهم نیست: رو هم رفته، یه قدم رفتم جلوتر.»
mary
اسمها خیلی عجیباند. گاهی هیچچیزی دربارهشان نمیدانیم و مدام تکرارشان میکنیم. کمی شبیه به آدمها هستند در عمق وجودشان، آنهایی که طی سالها از کنارشان میگذریم و هیچوقت نمیشناسیمشان و روزی چنان خود را مقابل چشمان ما آشکار میکنند که هرگز باور نمیکردیم بتوانند چنین باشند.
mary
بیگناهبودن در میان گناهکارها اساساً با گناهکاربودن در میان بیگناهان یکی است.
mary
فکر کرده بودم که خدا، اگر هنوز هم وجود داشته باشد، شخصیت عجیبی دارد چون اجازه میدهد درختها در کمال آرامش قرنها زندگی کنند ولی زندگی انسانها را اینقدر کوتاه و سخت کرده.
mary
از آن کسی که سکوت کرده میترسیم. همان کسی که چیزی نمیگوید. همان کسی که نگاه میکند و چیزی نمیگوید. چهطور بفهمیم در ذهن آن کسی که سکوت کرده چه میگذرد؟
mary
حماقت نوعی بیماری است که کاملاً با ترس جور درمیآید. هر دو از یکدیگر تغذیه میکنند و قانقاریایی را به وجود میآورند که فقط در انتظار شیوع است.
mary
یک رودخانه چیزهای زیادی برای گفتن دارد، بهشرطی که بدانی چهطور به آن گوش کنی. اما آدمها هیچوقت به چیزی که رودخانهها میگویند گوش نمیکنند، به آنچه جنگلها، حیوانها، درختها، آسمان، سنگهای کوهستان و بقیهٔ آدمها میگویند. با این حال، باید زمانی برای گفتن باشد و زمانی برای شنیدن
mary
حجم
۳۰۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۱۴ صفحه
حجم
۳۰۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۱۴ صفحه
قیمت:
۱۵۰,۰۰۰
۴۵,۰۰۰۷۰%
تومان