پس فکر کرده بودم که خدا، اگر هنوز هم وجود داشته باشد، شخصیت عجیبی دارد چون اجازه میدهد درختها در کمال آرامش قرنها زندگی کنند ولی زندگی انسانها را اینقدر کوتاه و سخت کرده.
lia
اما در اطرافم آدمها کمر به قتل یکدیگر بسته بودند. چه زیادند کشورهایی که از بین رفته و دیگر چیزی نیستند مگر اسمی در کتابهای تاریخی. برخیشان برخی دیگر را بلعیدهاند، نابودشان کردهاند، به حریمشان تجاوز کرده و تباهشان کردهاند. همیشه حق بر باطل پیروز نیست.
lia
چرا من، مثل هزاران انسان دیگر، باید صلیبی را بر دوش میکشیدم که خودم انتخابش نکرده بودم، در برابر مصیبتی تاب میآوردم که از تحمل شانههایم خارج بود و ربطی به من نداشت؟ چه کسی تصمیم گرفته بود که هستی تاریک من را زیر و رو کند، همان یک ذره آرامش و یکنواختی کسلکنندهٔ روزهایم را از بین ببرد و مثل توپی دیوانه و ناچیز در بولینگی عظیم پرتاب کند؟ خداوند؟ پس اگر او وجود دارد، اگر واقعاً وجود دارد، بگذارید خودش را پنهان کند. دو دستاش را روی سرش بگذارد و سر تعظیم فرو بیاورد. شاید همانطور که قبلاً پایپر به ما یاد داده بود خیلی از انسانها لیاقت او را ندارند، اما حالا این را هم میدانم که او هم شایستهٔ خیلی از ما نیست و اگر مخلوقْ توانایی خلق وحشت را دارد، فقط به این دلیل است که خالقاش زمینه را برای او فراهم کرده است.
lia