بریدههایی از کتاب آخرین مرز
۳٫۷
(۶)
اما نتیجۀ غایی همواره حقیقت این گفته را ثابت خواهد کرد. نقض برابریِ حقوق هرگز نمیتواند به دوام نهادهایی بینجامد که بر پایۀ برابری حقوق بنیانگذاری شدهاند.
Sajad
میگویند که آنها مدتهاست مردهاند؛ میگویند وقتی وطن انسان از او گرفته میشود، وقتی برده و زندانی میشود، او مرده است.
فاطمه
«میدانید، من این سرزمین را دوست دارم. گاهی به من میگویند، آیا به آلمان برخواهی گشت؟ من این فکر را بیست سال پیش کنار گذاشتم. میگویند مام میهنت. من میگویم مام میهن جایی است که آدم بتواند در آن آزاد باشد. بهاینترتیب آشکارا دروغ میگویم اما باز هم به آن اعتقاد دارم. وقتی آدم بزرگ میشود و ریشش بلند میشود، اعتقادات خوب خودش را یکی بعد از دیگری کنار میگذارد؛ در ذهنش عشق به خوبی و آزادی، کهنه و پوسیده میشود.»
فاطمه
جورجیا را پیاده بپیمایید. میدانید این کلمۀ آزادی از چی مشتق میشود؟ از زبان قدیمی آنگلوساکسون، از دو کلمۀ آزاد و مرگ. حالا ببینیم معنیاش چه بوده؛ معنیاش حق هر انسانی در انتخاب مرگ در مقابل بردگی بوده است. معنیاش این بوده است که نمیتوان هیچ انسانی را برده کرد، زیرا از هیچ انسانی نمیشود توانایی مردن را سلب کرد. اگر همهچیز از او سلب شود، باز هم آزادی مرگ برایش باقی میماند.
فاطمه
نه. در نظر ما آنها بیمنطق هستند، و کارهایی میکنند که جنونآمیز است، مثل تلاش برای پیمودن هزار میل مسافت در این کشور، درحالیکه همهجا قوای نظامی منتظرند تا دستگیرشان کنند. اما شاید بهخاطر این باشد که آنقدر احمقند که وقتی فکری به سرشان میافتد، به همۀ آنچه ممکن است اتفاق افتد، توجه ندارند. مایلند به موطنشان بروند، بنابراین عازم موطنشان میشوند. سفری طولانی را بهطرف شمال آغاز میکنند، اما در نظر آنها این کار غیرممکن نیست. برای آدمی غیرممکن نیست که از عهدۀ کار سادهای مانند رفتن به موطنش برآید.
شرمن گفت: «این بار غیرممکن خواهد بود.»
فاطمه
به جانسون گفت خوشوقت خواهد شد سعی خودش را بکند و به سمت سرخپوستها برگشتند.
جانسون گفت: «تسلیم.»
پسرک مطمئن نبود. فکر میکرد بداند چطوری ترجمه کند، برده یا زندانیشدن، معنای دقیق تسلیم نبود. احساس گنگی داشت از اینکه زبان شایانی واژهای مخصوصِ تسلیمشدن یک سفیدپوست و واژۀ دیگری برای تسلیمشدن یک سرخپوست داشت و واژهها متناسب با چیزهای بیشمار دیگری تغییر میکردند، چه زبان مسخرهای. یک آشپز صحرایی را میشناخت، یک شایان که ادعا میکرد بسیاری از واژههای سیو را میداند.
فاطمه
او حکومت بود، وزیر کشور، دانشمند، حرفهای، مردی که زمانی در پس سنگربندیها کمین کرده و اخیراً به دوستهای خود گفته بود: «سنگربندیها از روی شوریدگی و کارهای جنونآمیز جوانی هستند. اینکه همۀ مردم باید چیزی را به خاطر داشته باشند که خودم آرزوی فراموشکردنش را دارم، آزارم میدهد.» هنوز به آن مرحله نرسیده بود که بگوید: «اقلیتها آفت هستند و ازآنجاکه هر اکثریتی، اقلیتی را پدید میآورد، پس دموکراسی پرزحمت و احمقانه است.»
فاطمه
رولند اصرار کرد: «بیفایده است، سرزمین خودشان فقط دویست میل با اینجا فاصله دارد. اگر هرگز نمیتوانند به آنجا برسند، در همینجا خواهند مرد. میگویند که آنها مدتهاست مردهاند؛ میگویند وقتی وطن انسان از او گرفته میشود، وقتی برده و زندانی میشود، او مرده است. میگویند لطف کردید که با آنها شورا تشکیل دادید، ولی اگر رییسجمهور میخواد آنها بمیرند، آنها درست در همینجا خواهند مرد.»
فاطمه
گروهی دیگر غرولند میکردند که گرسنگی دادن هر انسانی تا پای مرگ، حتی در مورد سرخپوستان عملی ناجوانمردانه است. بعضیها بودند که برای خودشان فرزندان و همسرانی داشتند، به نظرشان میرسید که حتی مردان سرخپوست هم ممکن است درد گرسنگی و تشنگی را احساس کنند. احساسات آنها چه له و چه علیه، از یکنواختی مرگبار زندگانیای که داشتند مایه میگرفت، و ساختمان گل و گشاد خوابگاه قدیمی در آن میان تبدیل به قرحه و زخم چرکینی شده بود.
فاطمه
کمیسر در این باره تا نوزدهم دسامبر هیچ اقدامی نکرد و در این تاریخ دستور انتقال آنان را به کانزاس صادر کرد. آن روز سرما در کمپ رابینسون سی درجه زیر صفر بود. کمیسر باید این موضوع را میدانست. این مطلب یکی از خبرهای جاریِ روز در تمام نشریات کشور بود. زنان و بچهها حتی یک پتوی غیر مندرس هم در اختیار نداشتند. آنها قرارگاه خود را با همان پوشاکی ترک کردند که اکنون به تن دارند؛ و آنجا را در ماه اوت ترک کردند و حالا ما در ماه ژانویه هستیم. بهعلاوه معمولاً پوشاک در نبراسکا هم مانند واشنگتن کهنه میشود.
فاطمه
حجم
۲۸۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۵۶ صفحه
حجم
۲۸۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۵۶ صفحه
قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان