در حسرت وصال میسوزیم و باز میترسیم مبادا آزادی و فردیتمان از دست بروند.
AmirHossein
هر چیز که در میدان دیدِ ماست، گذراست. بعضیهایشان تنها قدرِ چشمبرهمزدنی اینجایند؛ این صدفهای گشوده، این بِههای ازهمینحالالکافتاده، تا چشممان بهشان بیفتد در آستانهٔ فاسدشدناند.
AmirHossein
طبیعت بیجان. چه بازی زبانیِ عمیقی پنهان است در این عبارت: زندگی و در دلش مرگ، زندگی با علمِ به مرگ دستآخر میشود همین: طبیعت بیجان.
AmirHossein
آیا همهاش همین نیست؟ اینکه خودت باشی و بهنحوی متعلق به دیگری؟
AmirHossein
اما من هیچکدام از اینها را نمیدیدم، چون زمان و شیمیدرمانی او را از هر توقع و میلی برای تغییر دیگران مطابق با خواستههایش فراتر برده بود.
AmirHossein
سوگ از بین نمیرود ـاتفاقاً برعکســـ اما رفتهرفته همنشین خوشی میشود؛ غصه همراه میشود با بازیافتنِ چیزهایی در تجربههایت که باید عزیزشان بداری.
AmirHossein