از خوابیدن وحشت دارم چراکه وقتی بیدار میشویم، لحظاتی هرچند خیلی مختصر، همهچیز از یادم میرود. سپس باز هم با واقعیت روبهرو میشوم. احساس میکنم خرد شدهام.
Baran
«همیشه همینطور بوده. برای دخترها سختتره. حالا میتونی بشینی غصه بخوری یا اینکه همین باعث انگیزهت بشه.»
Baran
زندگی با سرنوشتهای از پیش تعیینشده همون کاری رو میکنه که قابلمه موقع پختن با اسپاگتی. رشتههای اسپاگتی داخل قابلمه با هم ترکیب میشن، یه تعداد خرد میشن و یه وقتهایی اتفاقهایی براشون رخ میده که هیچوقت قرار نبوده بیفته. نیازی نیست به خودمون دروغ بگیم. افتادن توی ظرف آب جوش خیلی دردناکه، ولی توی همین دردناکی و آشوب، میشه لحظات خیلی خوبی رو سپری کرد؛ مثلاً علاقهمند شدن به کسی که هیچوقت قرار نبوده باهاش آشنا بشیم، فهمیدن اینکه چقدر خواهر کوچیکه رو حتی بدون هیچ نقطهٔ اشتراکی دوست داریم، و یاد گرفتن اینکه چطور مثل یه خانوادهٔ واقعی تو بدترین لحظهها کنار هم باشیم.
Faeze:)