جملات زیبای کتاب وب گرد (جلد اول، موسسه) | طاقچه
تصویر جلد کتاب وب گرد (جلد اول، موسسه)

بریده‌هایی از کتاب وب گرد (جلد اول، موسسه)

نویسنده:معین فرد
امتیاز
۴.۷از ۲۹ رأی
۴٫۷
(۲۹)
تا حالا کسی رو ندیدم که با پول نتونه به تموم خواسته‌هاش برسه پول یعنی قدرت.»
M.S.R
خلاف اضطراب درون شکمم، سعی می‌کنم عادی رفتار کنم: «چرا همیشه فکر می‌کنی دیگران قصد دارن ازت سواستفاده کنن؟» گلارین با نگاه کردن به رادی از هر فرصتی استفاده می‌کند سرنخی به دست آورد. رادی دنبال کوچک‌ترین نشانه‌ای از سمتم می‌گردد تا حقیقت را برملا کند. باور دارم با برملا شدن حقیقت چیزی جز نفرت از سمت گلارین نصیبم نمی‌شود پس همان بهتر که حقایق دفن شوند. او قدم دیگری به من نزدیک می‌شود: «چون تا زمانی که منفعت نداشته باشی، کسی کاری به کارت نداره.»
M.S.R
انسان و انسانیت اهمیت دارد یا حفظ غرور؟
M.S.R
«مشکلات هیچ‌وقت تموم نمی‌شن فقط هی می‌اندازیمشون عقب یا با یه مشکل دیگه جایگزینشون می‌کنیم. زیاد جدیشون نگیر.»
𝙳𝙰𝚁𝙺
دندان‌هایش را روی هم فشار می‌دهد: «واسه فضولی پول می‌گیری؟ کاری رو انجام بده که در ازاش پول گرفتی.» «مثل این که انسانیت واست تعریف نشده. تصور می‌کنی همه چیز رو می‌تونی توی این دنیا با پول بخری ولی من نیستم.»
M.S.R
او همیشه می‌گفت هیچ قانونی در دنیا وجود ندارد که مانع انجام مهربانی شود و هیچ‌گاه چنین قانونی وضع نخواهد شد مگر انسانی که بخواهد برای انجام ندادنش در لحظه چنین قانون دروغینی بسازد تا وجدانش را آسوده سازد.
M.S.R
درسته هیچ مدرکی درموردش ندارم فقط به حسم باور دارم. می‌دونی گاهی یه چیزهایی رو تجربه می‌کنی که مدرک نیستن ولی در قالب احساس ثابت می‌کنن که تصمیمت درست بوده. این فقط یه احساس.»
M.S.R
گرچه کاملا به این روش اعتقاد دارم که برای درک ناراحتی و درد، انجام رفتاری مشابه واجب است. باید بدی را با بدی جواب داد تا شخص خاطی بتواند حست را لمس کند
𝙳𝙰𝚁𝙺
شعار موسسه به دو کلمهٔ آموزه‌های جدید خلاصه می‌شه. فکر کنم همین دو کلمه تموم رسالت موسسه رو توضیح می‌ده.» گویی دیدا حاضر نیست درمورد وب تاریک کوتاه بیاید: «درسته موسسه یعنی آموزه‌های جدید ولی نه هر آموزه‌ای. چرا باید شرارت و بدی رو آموزش بدی؟» زمانش رسیده است تا از هدفم دفاع کنم: «باید مشخص کنیم آیا آموزه‌ها بد هستن یا آدم‌ها به بدی ازشون استفاده می‌کنن.» «تا چیزی بد نباشه نمی‌شه به بدی ازش استفاده کرد.» «اگه یه نفر با ماشین مخصوصا به کسی بزنه؛ منظورم به قصد کشتن پس باید این‌جوری فکر کنیم ماشین بده چون می‌تونه انسان بکشه؟»
M.S.R
چشمانش تاب باز ماندن ندارند. انگار زمان در چرخهٔ تصمیم من، آهسته شده است. دو نفر پیش چشمانم در حال جان دادن هستند و هر کدام به معجزه‌ای که درون دستانم است، نیاز دارند. یکی از آن‌ها لحظات آخر عمرش را طی می‌کند و تا رسیدن به موسسه و نجات یافتن فقط یک قدم فاصله دارد. دیگری ادعا می‌کند پس از پنجاه سال توانسته است دیوار سرخ را بشکند تا واقعیت پنهان را به گوش جهانیان برساند. از درون در برابر چنین فشاری داد می‌زنم. هر تصمیمم باعث می‌شود تا آخر عمر عذاب وجدان دیگری را به دوش کشم
M.S.R
«اگه به خودت باور داری پس نیازی نیست از کسی بترسی.»
The child of the book
یه عده همیشه هستن که می‌خوان فقط خودشون پیشرفت کنن و بقیه توی بدبختی بمونن.»
𝙳𝙰𝚁𝙺
کافیه مطمئن بشن تو این درون‌کاشت رو داری تا با یه نقشهٔ ناجوان‌مردانه به دستش بیارن. گرفتن جون یه نفر اصلا واسشون مهم نیست. جلوی چشم‌های خودم یه نفر رو به خاطر منبع انرژی ده درصد کشتن، فکر می‌کنی درون‌کاشتی که میلیون‌ها سکه طلا می‌ارزه چه کسانی رو وسوسه می‌کنه؟» «میلیون‌ها سکهٔ طلا؟ مگه اصلا چنین درون‌کاشتی وجود داره؟» «هنوز نمی‌دونی چه چیزهایی توی این دنیا وجود داره. فقط کافیه بدونی جون انسان کم ارزش‌ترین چیز توی این دنیاست.» حرف‌های رادی مثل سمی کشنده مرا فلج می‌کنند.
M.S.R
در اتاق را باز می‌کنم، می‌گویم: «تو هیچ دینی به من نداری پس لطفا از این‌جا برو. می‌خوام این کابوس همین‌جا تموم شه.» «تو قرارداد اتمی بستی؟» انگار جز پاسخ مثبت و منفی، چیز دیگری را از من نمی‌شنود: «برو بیرون.» «قرارداد هسته‌ای بستی به خاطر بدن مزخرف من؟ آره؟» داد می‌زنم: «آره بستم پس حالا برو بیرون.» ناگهان زانوهایش سست می‌شود و همان‌جا روی زمین می‌نشیند. سرش را در میان دستانش می‌گیرد، می‌گوید: «سه سکهٔ طلا برای بدنی که مرگ رو به دوش می‌کشه؟ آره؟ توئه احمق چیکار کردی!» در را می‌بندم، روبه‌رویش زانو می‌زنم: «آره منِ احمق باید می‌ذاشتم بمیری شاید الان دیگه سه سکه طلا به میرنا بدهکار نبودم.»
M.S.R
سعی دارد در همان حالت چاقو را به زور وارد هسته‌اش بکند. می‌گوید: «نمی‌ذارم منو دستگیر کنن.» «حاضری خودت رو بکشی؟» «دیگه نمی‌تونم این همه عذاب رو تحمل کنم.» «می‌خوای با خودکشی ثابت کنی که اون‌ها درست می‌گن؟» «اون‌ها؟ فکر کردی ذره‌ای واسم مهمن؟ یه مشت آدم آشغال که قصد دارن با زندگی من بازی کنن؟» «اگه به خودت باور داری پس نیازی نیست از کسی بترسی.» «من از کسی نمی‌ترسم. فقط چون آخر این داستان رو می‌دونم نمی‌خوام بازیچه دستشون بشم. می‌خوان از من به عنوان افتخارشون استفاده کنن.»
M.S.R
به او پشت می‌کنم و در بهت و حیرت از او دور می‌شوم. چنین برخوردی حتی در قوه تخیلم هم غیرقابل تصور است. فکر نمی‌کردم نجات دادن جان کسی، خشم نتیجه‌اش باشد. صدای چندین سکه روی زمین مرا متوقف می‌سازد. به سکه‌های برنزی روی زمین نگاه می‌کنم. نمی‌دانستم کسی هنوز پول با خود حمل می‌کند. او می‌گوید: «برشون دار نمی‌خوام به کسی مدیون باشم. دیگه با هم حسابی نداریم.»
کاربر ۹۵۶۸۸۱۹
«هنوز نمی‌دونی چه چیزهایی توی این دنیا وجود داره. فقط کافیه بدونی جون انسان کم ارزش‌ترین چیز توی این دنیاست.»
𝙳𝙰𝚁𝙺
تا حالا کسی رو ندیدم که با پول نتونه به تموم خواسته‌هاش برسه پول یعنی قدرت.»
𝙳𝙰𝚁𝙺
کلمهٔ شجاعت، احمقانه‌ترین کلمهٔ اطمینان‌بخش در این دنیاست.
MELIKA
هیچ قانونی در دنیا وجود ندارد که مانع انجام مهربانی شود و هیچ‌گاه چنین قانونی وضع نخواهد شد مگر انسانی که بخواهد برای انجام ندادنش در لحظه چنین قانون دروغینی بسازد تا وجدانش را آسوده سازد.
𝙳𝙰𝚁𝙺
کلمهٔ شجاعت، احمقانه‌ترین کلمهٔ اطمینان‌بخش در این دنیاست
Reza Kazemi
گرچه کاملا به این روش اعتقاد دارم که برای درک ناراحتی و درد، انجام رفتاری مشابه واجب است.
𝙳𝙰𝚁𝙺
داد می‌زند: «من محتاج لطف و کمک کسی نیستم.» «آره چون این‌قدر نفرت قلبت رو پر کرده که جایی برای احساسات نمی‌مونه.
𝙳𝙰𝚁𝙺
«وقتی زندگیت روی لبه حرکت کنه مجبوری خیلی چیزا رو بدونی که هر کسی نمی‌دونه.
𝙳𝙰𝚁𝙺
اعتقاد دارم همیشه باید حقیقت رو بدونی تا بتونی باهاش مقابله کنی.»
𝙳𝙰𝚁𝙺
«چون کلا دنیا کثیفه و با پول می‌چرخه.
𝙳𝙰𝚁𝙺
فکر می‌کنم به این راحتی نمیشه درمورد سرنوشت دیگران تصمیم گرفت.
𝙳𝙰𝚁𝙺
«حاضری خودت رو بکشی؟» «دیگه نمی‌تونم این همه عذاب رو تحمل کنم.» «می‌خوای با خودکشی ثابت کنی که اون‌ها درست می‌گن؟» «اون‌ها؟ فکر کردی ذره‌ای واسم مهمن؟ یه مشت آدم آشغال که قصد دارن با زندگی من بازی کنن؟» «اگه به خودت باور داری پس نیازی نیست از کسی بترسی.» «من از کسی نمی‌ترسم. فقط چون آخر این داستان رو می‌دونم نمی‌خوام بازیچه دستشون بشم. می‌خوان از من به عنوان افتخارشون استفاده کنن.»
𝙳𝙰𝚁𝙺
قبلا به مانند آبی زلال می توانستم احساس درونم را ببینم اما الان به سختی امواج خروشان اجازه می‌دهند به احساسات نابم دست یابم؛ همان احساساتی که مادر دائما از آن‌ها سخن می‌گفت و همیشه مرا به حفظ آن‌ها تشویق می‌کرد. باور داشت که انسان‌ها بدون داشتن احساس ناب، تنی تهی هستند که فقط راه می‌روند.
𝙳𝙰𝚁𝙺
می‌دونی گاهی یه چیزهایی رو تجربه می‌کنی که مدرک نیستن ولی در قالب احساس ثابت می‌کنن که تصمیمت درست بوده. این فقط یه احساس.»
𝙳𝙰𝚁𝙺

حجم

۱۸۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۲۰۶ صفحه

حجم

۱۸۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۲۰۶ صفحه

قیمت:
رایگان