بریدههایی از کتاب وب گرد (جلد اول، موسسه)
۴٫۳
(۹)
خلاف اضطراب درون شکمم، سعی میکنم عادی رفتار کنم: «چرا همیشه فکر میکنی دیگران قصد دارن ازت سواستفاده کنن؟»
گلارین با نگاه کردن به رادی از هر فرصتی استفاده میکند سرنخی به دست آورد. رادی دنبال کوچکترین نشانهای از سمتم میگردد تا حقیقت را برملا کند. باور دارم با برملا شدن حقیقت چیزی جز نفرت از سمت گلارین نصیبم نمیشود پس همان بهتر که حقایق دفن شوند. او قدم دیگری به من نزدیک میشود: «چون تا زمانی که منفعت نداشته باشی، کسی کاری به کارت نداره.»
M.S.R
تا حالا کسی رو ندیدم که با پول نتونه به تموم خواستههاش برسه پول یعنی قدرت.»
M.S.R
انسان و انسانیت اهمیت دارد یا حفظ غرور؟
M.S.R
شعار موسسه به دو کلمهٔ آموزههای جدید خلاصه میشه. فکر کنم همین دو کلمه تموم رسالت موسسه رو توضیح میده.»
گویی دیدا حاضر نیست درمورد وب تاریک کوتاه بیاید: «درسته موسسه یعنی آموزههای جدید ولی نه هر آموزهای. چرا باید شرارت و بدی رو آموزش بدی؟»
زمانش رسیده است تا از هدفم دفاع کنم: «باید مشخص کنیم آیا آموزهها بد هستن یا آدمها به بدی ازشون استفاده میکنن.»
«تا چیزی بد نباشه نمیشه به بدی ازش استفاده کرد.»
«اگه یه نفر با ماشین مخصوصا به کسی بزنه؛ منظورم به قصد کشتن پس باید اینجوری فکر کنیم ماشین بده چون میتونه انسان بکشه؟»
M.S.R
چشمانش تاب باز ماندن ندارند. انگار زمان در چرخهٔ تصمیم من، آهسته شده است. دو نفر پیش چشمانم در حال جان دادن هستند و هر کدام به معجزهای که درون دستانم است، نیاز دارند. یکی از آنها لحظات آخر عمرش را طی میکند و تا رسیدن به موسسه و نجات یافتن فقط یک قدم فاصله دارد. دیگری ادعا میکند پس از پنجاه سال توانسته است دیوار سرخ را بشکند تا واقعیت پنهان را به گوش جهانیان برساند. از درون در برابر چنین فشاری داد میزنم. هر تصمیمم باعث میشود تا آخر عمر عذاب وجدان دیگری را به دوش کشم
M.S.R
کافیه مطمئن بشن تو این درونکاشت رو داری تا با یه نقشهٔ ناجوانمردانه به دستش بیارن. گرفتن جون یه نفر اصلا واسشون مهم نیست. جلوی چشمهای خودم یه نفر رو به خاطر منبع انرژی ده درصد کشتن، فکر میکنی درونکاشتی که میلیونها سکه طلا میارزه چه کسانی رو وسوسه میکنه؟»
«میلیونها سکهٔ طلا؟ مگه اصلا چنین درونکاشتی وجود داره؟»
«هنوز نمیدونی چه چیزهایی توی این دنیا وجود داره. فقط کافیه بدونی جون انسان کم ارزشترین چیز توی این دنیاست.»
حرفهای رادی مثل سمی کشنده مرا فلج میکنند.
M.S.R
دندانهایش را روی هم فشار میدهد: «واسه فضولی پول میگیری؟ کاری رو انجام بده که در ازاش پول گرفتی.»
«مثل این که انسانیت واست تعریف نشده. تصور میکنی همه چیز رو میتونی توی این دنیا با پول بخری ولی من نیستم.»
M.S.R
در اتاق را باز میکنم، میگویم: «تو هیچ دینی به من نداری پس لطفا از اینجا برو. میخوام این کابوس همینجا تموم شه.»
«تو قرارداد اتمی بستی؟»
انگار جز پاسخ مثبت و منفی، چیز دیگری را از من نمیشنود: «برو بیرون.»
«قرارداد هستهای بستی به خاطر بدن مزخرف من؟ آره؟»
داد میزنم: «آره بستم پس حالا برو بیرون.»
ناگهان زانوهایش سست میشود و همانجا روی زمین مینشیند. سرش را در میان دستانش میگیرد، میگوید: «سه سکهٔ طلا برای بدنی که مرگ رو به دوش میکشه؟ آره؟ توئه احمق چیکار کردی!»
در را میبندم، روبهرویش زانو میزنم: «آره منِ احمق باید میذاشتم بمیری شاید الان دیگه سه سکه طلا به میرنا بدهکار نبودم.»
M.S.R
او همیشه میگفت هیچ قانونی در دنیا وجود ندارد که مانع انجام مهربانی شود و هیچگاه چنین قانونی وضع نخواهد شد مگر انسانی که بخواهد برای انجام ندادنش در لحظه چنین قانون دروغینی بسازد تا وجدانش را آسوده سازد.
M.S.R
سعی دارد در همان حالت چاقو را به زور وارد هستهاش بکند. میگوید: «نمیذارم منو دستگیر کنن.»
«حاضری خودت رو بکشی؟»
«دیگه نمیتونم این همه عذاب رو تحمل کنم.»
«میخوای با خودکشی ثابت کنی که اونها درست میگن؟»
«اونها؟ فکر کردی ذرهای واسم مهمن؟ یه مشت آدم آشغال که قصد دارن با زندگی من بازی کنن؟»
«اگه به خودت باور داری پس نیازی نیست از کسی بترسی.»
«من از کسی نمیترسم. فقط چون آخر این داستان رو میدونم نمیخوام بازیچه دستشون بشم. میخوان از من به عنوان افتخارشون استفاده کنن.»
M.S.R
درسته هیچ مدرکی درموردش ندارم فقط به حسم باور دارم. میدونی گاهی یه چیزهایی رو تجربه میکنی که مدرک نیستن ولی در قالب احساس ثابت میکنن که تصمیمت درست بوده. این فقط یه احساس.»
M.S.R
حجم
۱۸۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۰۶ صفحه
حجم
۱۸۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۰۶ صفحه
قیمت:
رایگان