بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب طاعون | طاقچه
تصویر جلد کتاب طاعون

بریده‌هایی از کتاب طاعون

۳٫۷
(۶۳)
توهین با هر لحنی که ادا شود، غرور طرف مقابل را می‌شکند.
Variable
وقتی بیماری نیست، فکر مرگ هم سراغ آدم نمی‌آید و این احساس یک‌نواختی باعث می‌شود که زیبایی لحظه‌هایی مثل سپیده‌ی صبح و شب و خیلی از دیدنی‌های دیگر در تنبلی و ملال از دست برود.
Sophie
وقتی بیماری نیست، فکر مرگ هم سراغ آدم نمی‌آید و این احساس یک‌نواختی باعث می‌شود که زیبایی لحظه‌هایی مثل سپیده‌ی صبح و شب و خیلی از دیدنی‌های دیگر در تنبلی و ملال از دست برود.
mohsen
«جنگ حماقت است. خیلی طول نمی‌کشد که آشتی می‌کنند. کشتن افراد دو طرف که نمی‌تواند راه حل باشد.
اکرم ملایی
وقتی بیماری نیست، فکر مرگ هم سراغ آدم نمی‌آید و این احساس یک‌نواختی باعث می‌شود که زیبایی لحظه‌هایی مثل سپیده‌ی صبح و شب و خیلی از دیدنی‌های دیگر در تنبلی و ملال از دست برود.
Travis
«عزیزم، طاعون که بگذرد....»
Malihe Saeidi
طاعون به نوعی فرمان عدالت واقعی را به اجرا می‌گذاشت که هیچ‌کس برتر از دیگری نیست. هیچ رییسی مصون‌تر از افراد پایین‌دست‌تر نیست. هر چند در میان آن‌ها مدال توزیع کردند. هر چند برای مرده‌های نظامی ترفیع درجه و مدال در نظر گرفتند. مدال واقعی، مدال طاعون بود که نیازی به دفتر و رییس و درجه و بالای شهری و پایین شهری بودن نداشت.
ali
«مگر من نفرین شده‌ام که تباهی به من برسد و کام‌روایی به دیگران؟ من هم لذت نقد و دم دست را پس نمی‌زنم. طاعون که برسد از من نمی‌پرسد: دوست داری بمیری یا نه؟»
حسن پور
«شما حق دارید. زمانی‌که با آن همه کشته‌ی فراوان روبه‌رو شدیم دیگر پایان جهان خواهد بود. حالا باید قدر موقعیت و استعداد و توانایی‌مان را بدانیم و از بار پایان فاجعه کم کنیم.»
mst
وقتی بیماری نیست، فکر مرگ هم سراغ آدم نمی‌آید و این احساس یک‌نواختی باعث می‌شود که زیبایی لحظه‌هایی مثل سپیده‌ی صبح و شب و خیلی از دیدنی‌های دیگر در تنبلی و ملال از دست برود.
z.gh
قدری هم بستگی به توانایی ذهنی شما دارد که موضوع‌های این چنینی را دسته‌بندی می‌کند. از این عادت زندانی‌کردن خودتان دست بکشید.
mst
طاعون در شهر یافا، گدایان بی‌شمار را روی بسترهای نمناک و پوسیده و چسبیده به زمین سفت بیمارستان قسطنطنیه از حرکت انداخت. آدم‌ها چه دارا و چه ندار در نهایت عدالت در کنار هم مردند.
IT_girl
«همه می‌دانند مرگ هست. اما این دانستن مانع از آن نمی‌شود که زندگی نکنند!»
کتابخوار
زن‌ها و مردهای این شهر ساحلی، زیادی حریص‌اند. یا آن‌قدر به هم دل می‌بندند که دل‌بستگی‌شان دردسرساز می‌شود، و یا آن‌قدر از هم بیزار می‌شوند که دیگر نمی‌توانند همدیگر را تحمل کنند. هر چه هست در زندگی و رفتارشان تعادلی وجود ندارد. در شهر اوران، مثل باقی شهرها مردم عادت ندارند درباره‌ی زندگی‌شان فکر کنند و یا خودشان را دوست داشته باشند.
.
«یک موضوعی برای من روشن نشده است؛ چه‌گونه افراد مقدس می‌شوند؟» ریو گفت: «این موضوع مربوط به مومنان است، شما که معتقد نیستید.» تارو گفت: «من فکر می‌کنم می‌توان بدون باور به خدا هم مومن بود.»
Royaa
«آه دکتر! دل‌ام می‌خواست درست می‌توانستم خودم را بیان کنم.»
ندا منتظری خادم
دراز و لاغر و در میان لباس‌هایش لق می‌زد و همیشه هم گشاد می‌پوشید چون فکر می‌کرد که هرچه گشادتر باشد دوام‌اش بیش‌تر است.
امیر
او به تارو گفته بود که مطمئن است خدا وجود ندارد، چون در غیر این صورت کشیش‌ها بی‌فایده می‌شدند. از طرفی تارو دیده بود که او زندگی‌اش از راه اعانه‌ی کلیسا می‌گذرد.
هرمس
وقتی بیماری نیست، فکر مرگ هم سراغ آدم نمی‌آید و این احساس یک‌نواختی باعث می‌شود که زیبایی لحظه‌هایی مثل سپیده‌ی صبح و شب و خیلی از دیدنی‌های دیگر در تنبلی و ملال از دست برود.
Variable
موضوع در جاهای مختلف می‌تواند درست یا نادرست باشد. بستگی دارد با چه هدفی از آن استفاده کنیم. عموما به طور مطلق کسی حق ندارد در غیاب آدم، کاری یا حرفی را به او نسبت بدهد. قدری هم بستگی به توانایی ذهنی شما دارد که موضوع‌های این چنینی را دسته‌بندی می‌کند. از این عادت زندانی‌کردن خودتان دست بکشید.
اکرم ملایی
ناامیدی آن‌ها را از ترس رهایی می‌بخشید.
اکرم ملایی
«من تو را بسیار دوست داشتم، ولی اکنون خسته شده‌ام... در رفتن خوش‌بخت نیستم، ولی برای آغاز کردن میلی ندارم، چرا که خوش‌بختی ندارم..
لیلی مهدوی
«همه می‌دانند مرگ هست. اما این دانستن مانع از آن نمی‌شود که زندگی نکنند
ali
«همه می‌دانند مرگ هست. اما این دانستن مانع از آن نمی‌شود که زندگی نکنند!
شراره
اندیشه‌ی شرورانه بیش‌تر از نادانی متولد می‌شود. در حالی که حسن نیت اگر قیمت نیابد خود به خود نادیده انگاشته می‌شود.
شراره
آینده نه تنها مبهم، بل‌که تیره و تار هم به نظر می‌رسید. بیماری هم به رغم این بی‌پناهی و ناامنی‌ها به اوج خود رسیده بود.
Travis
نیمه‌ی نخست زندگی بالارفتن است و نیمه‌ی دوم فروافتادن و منزل به منزل برگشتن،
AS4438
«شانس، موقعیتی‌ست که اغلب بی‌دلیل پیش می‌آید. بسیار راز و رمز در هستی وجود دارد که باید با منطق خودشان به شناسایی‌شان بپردازیم.»
هرمس
«زمانی که جوان بودم با خیالی راحت زندگی می‌کردم و از زندگی‌ام راضی بودم. رنج برای من مفهومی نداشت. به هر چه می‌خواستم به آن می‌رسیدم. موقعیت‌ام مناسب بود و جای کمبودی نداشتم. با موقعیتی که داشتم با زن‌ها هم مشکلی نداشتم. یک مدت که گذشت چیستی و هستی زندگی، مرگ، هدف و مفاهیم مرگ و نیستی و... در ذهن‌ام پدیدار شدند. بعد از آن دیگر آرامش جای خود را به تفکر و اندیشیدن داد. کسی هم در این‌باره گناهی نداشت.
هرمس
توهین با هر لحنی که ادا شود، غرور طرف مقابل را می‌شکند.
IT_girl

حجم

۲۱۱٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

حجم

۲۱۱٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
تومان