جملات زیبای کتاب سررشته | طاقچه
تصویر جلد کتاب سررشته

بریده‌هایی از کتاب سررشته

امتیاز
۴.۱از ۳۵ رأی
۴٫۱
(۳۵)
می‌دیدم که بچه‌ها هر روز حوض وجودم را متلاطم می‌کنند و هرچه لجن آنجا هست، جلوی چشمم قاب می‌کنند. اگر بچه‌ها نبودند، این لجن‌ها هم نبودند؟ چرا. بودند؛ اما من نمی‌دیدمشان. هیچ‌کس دیگری نمی‌توانست همین قدر رک و پوست‌کنده، جوری که نتوانم از زیرش در بروم و نتوانم لجن‌ها را به صورت خودش بمالم، به من نشان دهد که در آن اعماق چه خبر است.
کاربر ۸۴۷۶۸۷۳
قرآن‌خواندن انگار کشش اعصابم را بیشتر کرده بود.
فانوس
میدونی؟ دیشب که دو ساعت سرپا وایسادم و ژلهٔ تزریقی درست کردم برای مهمونی، وسط کارا یکهو یه فکری از سرم گذشت. من که بچه‌م از پرجنب‌وجوشی و آتیش‌به‌پاکنی شهرهٔ آفاقه، تونستم این‌همه وقت بذارم و دسر درست کنم؛ اون‌وقت چرا نمی‌تونم به‌اندازهٔ دو رکعت نماز نافله وقت گیر بیارم؟ چرا اذان و اقامه رو هم گذاشتم کنار؟ چرا یه تسبیح حضرت زهرا نمی‌تونم بگم بعد نماز؟ دیشب یکهو به خودم نهیب زدم، گفتم: «بدبخت! تو نمی‌خوای، نه اینکه نمی‌تونی.» دلم می‌خواد زارزار گریه کنم.
زینب
آدم حتی می‌تواند در پایبندی به قرصی که خوردنش مثل آب‌خوردن است نیز سست شود. نمازشب که جای خود دارد.
آسمان
روتین‌هایم بخشی از وجود من‌اند. با چنگ و دندان باید مواظبشان باشم. آن‌ها یک‌شبه به دست نیامده‌اند که یک‌روزه از دستشان بدهم. روتین‌های خوب، سرمایه‌اند.
زهرا
دبیرستانی که بودم، آقای معلم ریاضی بارها سر کلاس می‌گفت: «به پیغمبر قسم، من از شما انتظار ندارم درس بخونین! آخه آدم دو تا کار که نمی‌تونه انجام بده. هم مدرسه بیاد، هم درس بخونه. شما دارین می‌آین مدرسه، دیگه درس نمی‌خواد بخونین!»
آسمان
بچه‌ها آفت خوب‌بودنم شده بودند یا لجن‌ها؟ اگر می‌رفتم توی غار و هر روز و هر ساعت کسی به پایم نمی‌پیچید که مرا به خودم نشان دهد، بندهٔ خوب خدا می‌شدم؟ نمی‌شدم. من حالا از حضور اژدها باخبر شده بودم. اژدهایی در درونم بود که وقتی دید طفلم دارد با آب‌های ته ظرف سالاد شیرازی، گل‌های فرش تازه از قالی‌شویی آمده را آبیاری می‌کند، به من فرمان داد سبد پلاستیکی را محکم بکوبم روی اُپن و یک داد بلند هم بگذارم تنگش. اژدهای من در غار شاید افسرده می‌شد؛ اما نمی‌مرد. نمی‌مرد و دود آتش درون حتماً در چشمم می‌رفت. حتی اگر چیزی برای سوزاندن در بیرون وجود نداشت.
کاربر ۸۴۷۶۸۷۳
ته دلم احساس کردم که ظاهر عمل پوسته است، جسد است، و نیت است که مثل روح زنده‌اش می‌کند.
R._.F
سیاه و سفید، پولدار و فقیر، درس‌خوانده و بی‌سواد، هرکس با نامی او را صدا می‌زد. دیگر فرقی نداشت. تو هرچه باشی، در برابر او هیچی. ما همه هیچ بودیم و او همه.
فانوس
تا همسری‌ام جان نگیرد و خوب نشود، مادری‌ام هم حفره‌هایی پرنشدنی خواهد داشت.
آسمان
حالا شیطان همتش زیاد است، اما خدا که هست.
آسمان
دوستم گفت از استادی شنیده که اگر در مرحلهٔ بود و نبود نمازشب هستید، اول مداومش کنید. تلاش کنید باشد، حالا هرطور که بود. سر شب که داری می‌روی بخوابی، همان موقع بخوان. فقط شفع و وتر را بخوان. حتی سوره نخوان. اصلاً نشسته بخوان. خلاصه بمیر و بدم.
آسمان
روتین‌هایم بخشی از وجود من‌اند. با چنگ و دندان باید مواظبشان باشم. آن‌ها یک‌شبه به دست نیامده‌اند که یک‌روزه از دستشان بدهم. روتین‌های خوب، سرمایه‌اند.
زهرا
آدم مادر که می‌شود، هرچه زده بوده می‌پرد.
زینب
راه گلویش دست‌انداز دارد برای قورت‌دادنشان
فانوس
نگفته بود چون بچه‌ت شیطونه، دیگه عبادت نکن. گفته بود ثواب تحمل بازیگوشی بچه‌ت خیلی زیاده.
آسمان
ذهنم رفت به ورم پای زنی که اون‌قدر ایستاده بود و نماز خونده بود که پاش ورم کرده بود. شنیدی که؟ این رو درمورد حضرت زهرا می‌گن.
آسمان
یه مادر شهید می‌گفت: «نصف شب آردم رو خمیر می‌کردم. تا خمیر ور بیاد، نمازشب می‌خوندم. بعد می‌رفتم سر تنور، نون می‌پختم. اذان صبح که بلند می‌شد، من نون‌هام رو چیده بودم بغل دیوار که خنک بشن.»
آسمان
خدا به وعده‌اش خوب وفا می‌کند.
آسمان
یک جمله بود که هر هفته مرا بیشتر به خودش وابسته می‌کرد: «اوصیکم عباد اللّٰه و نفسی بتقوی اللّٰه.» طنین این جمله که می‌پیچید، خودم را می‌دیدم که در زمرهٔ عباد خدا هستم.
آسمان
«حسین جان ای آبروی دو عالم / نگین سلیمان به حلقهٔ خاتم / خداحافظ ای نگار و حبیبم / خداحافظ ای غم‌گسار و طبیبم / خداحافظ ای قرار و شکیبم / خداحافظ ای امام غریبم.»
آسمان
آدم مادر که می‌شود، هرچه زده بوده می‌پرد.
آسمان
داشت ظرف می‌شست که صدای اذان گوشی بلند شد. دستش را آب کشید و رفت سراغ چادرنمازش. توی سینک را نگاه کردم. فقط سه تا استکان مانده بود که آب بکشد و کار تمام شود. اما همان‌ها را گذاشته بود و رفته بود تا چادر بپوشد و برود سراغ اذان و نماز.
آسمان
دوستم گفت از استادی شنیده که اگر در مرحلهٔ بود و نبود نمازشب هستید، اول مداومش کنید. تلاش کنید باشد، حالا هرطور که بود. سر شب که داری می‌روی بخوابی، همان موقع بخوان. فقط شفع و وتر را بخوان. حتی سوره نخوان. اصلاً نشسته بخوان. خلاصه بمیر و بدم.
آسمان
خوب که نگاه می‌کنم، می‌بینم توی این سی و چند سالی که عمر از خدا گرفته‌ام، هر وقت هم‌نشین و رفیق اهل معنویتی داشته‌ام، کار و بارم بیشتر به در خانهٔ خدا افتاده است و هر وقت چنین کسی در حلقهٔ دوستانم نبوده، از خدا هم فاصله گرفته‌ام.
آسمان
آدمی که نان را بیرون بریزد که زندگی‌اش برکت‌دار نمی‌شود.
آسمان
به این فکر کن که دور از جونت، اگه عزرائیل هم همون لحظه بیاد سراغت، لباس بچه هندونه‌ای باشه، بالاخره یکی پیدا می‌شه عوضش می‌کنه. چهار رکعت نماز که دیگه این حرفا رو نداره.
R._.F
ارتباط با آدم‌ها، کاری می‌کرد که من مدام مرزهای اخلاق را زیر پا بگذارم. خصوصاً آدم‌هایی که بندشان محکم به من بند بود و آفت خوب‌بودنم شده بودند. کدام آدم‌ها؟ همین بچه‌ها.
فانوس
داشت ظرف می‌شست که صدای اذان گوشی بلند شد. دستش را آب کشید و رفت سراغ چادرنمازش. توی سینک را نگاه کردم. فقط سه تا استکان مانده بود که آب بکشد و کار تمام شود. اما همان‌ها را گذاشته بود و رفته بود تا چادر بپوشد و برود سراغ اذان و نماز.
فانوس
قرآن‌خواندن انگار کشش اعصابم را بیشتر کرده بود.
F.B

حجم

۸۹٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۸۹٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان