ـ فک کنم تو زیادی نفس میکشی.
ـ سرخپوستها یک سوم بیشتر از سفیدپوستها و یک چهارم بیشتر از سیاهها نفس میکشن.
📚عشق کتاب📚
ـ از دخترای سرخپوست خوشش میاومد و با چندتاییشون دوست شد. براشون اون قدر دونات خرید که چاقشدن و ولشون کرد. حالا رفته شهر و دنبال دخترای مکزیکیه. این چیزیه که من شنیدم.
بلاتریکس لسترنج
بیلی پَرسفیده سفیده یا سرخپوست؟
ـ این دیگه چه سؤالیه؟ بهتره از اینجا بری.
ـ رو درِ خونهی من یه یادداشت گذاشته و من نمیشناسمش. فقط میخوام بدونم چه شکلیه. قد بلند؟ کوتاه؟ چی؟
ـ گم شو.
این را گفت و در را کوبید.
اولیور یادداشت را داخل توری چپاند. به سمت وانتش رفت و پشت فرمان ولو شد. زوج نوجوان داشتند برمیگشتند و سرراهش سبز شدند. از دور صدای آژیر شنید. ماشینش را روشن کرد و دور شد.
JONEOR
«هی چرا برای من یادداشت میذاری؟» یا شاید «دور و بر خونه من پیدات نشه!»
zahra