من به عشقم وفادارم
usofzadeh.ir
او معتقد بود که آنها (جورابها) برایش حکم یک زرهی قوی را دارند. هر گاه که ما برای یک ضدحملهی شبانه در جبهه آماده شدیم و خودمان را مجهز به کلاه و جلیقهی ضدگلوله میکردیم، هنری دابینز به جای اینها ترجیح میداد که با تکیه بر باورهای عمیق معنویش، خودش را مجهز به پوشیدن آن جورابها کند،
هانا F
دابینز مانند خیلی از ماها در ویتنام، میل و اشتیاقی عجیب به خرافات داشت.
.
«مسئلهای نیست، من به عشقم وفادارم، و نیروی سحرآمیز و طلسم این جورابها، هرگز از بین نمیروند».
بازگویی این جملات برای همهی ما تسلابخش بود.
لوسی کارلایل;)
نکارش کرد. مدتی بعد، تقریباً اواخر اکتبر، دوست دخترش، او را به راحتی ترک کرده و کنار گذاشت. این مسئله مانند طوفانی سهمگین و وحشتناک بود. دابینز، برای مدتی در سکوت فرو رفت؛ در حالی که خیره به نامهای بود که از طرف دوست دخترش فرستاده شده بود. سپس، بعد از گذشت مدت زمانی، او جورابها را بیرون آورده و مانند شيئی آرامشبخش و تسلیدهنده، به دور گردن خود گره زد. او گفت: «مسئلهای نیست، من به عشقم وفادارم، و نیروی سحرآمیز و طلسم این جورابها، هرگز از بین نمیروند».
بازگوی
elena
او معتقد بود که آنها (جورابها) برایش حکم یک زرهی قوی را دارند. هر گاه که ما برای یک ضدحملهی شبانه در جبهه آماده شدیم و خودمان را مجهز به کلاه و جلیقهی ضدگلوله میکردیم، هنری دابینز به جای اینها ترجیح میداد که با تکیه بر باورهای عمیق معنویش، خودش را مجهز به پوشیدن آن جورابها کند، جوری آنها را دور گردنش گره میزد که قسمت پایین لنگههای جوراب، روی شانهی چپش را کاملاً بپوشانند. وضعیتاش کمی مضحک به نظر میرسید. هر چند که ما میکوشیدیم تا راز این مسئله را درک کنیم. جسم دابینز گویی آسیبناپذیر شده بود. در طول جنگ، هیچ وقت مجروح نشد. هرگز هیچ جراحتی ندید.
کاربر ۲۳۹۳۲۲۵
«مسئلهای نیست، من به عشقم وفادارم، و نیروی سحرآمیز و طلسم این جورابها، هرگز از بین نمیروند».
haniyeh