
بریدههایی از کتاب وردهایی برای فراموشی
۳٫۱
(۱۷)
و باد کلمهها را با خود برد.
کاربر ۸۸۲۶۵۱۷
به صورتش نگاه کردم و هفت گوشهٔ ستارهٔ سبزی را که در عنبیهٔ چشم چپش میدرخشید، دنبال کردم. آخرین باری که اینقدر به او نزدیک ایستاده بودم، داشتم شکل این ستاره را از بر میکردم و الگویش را بهشکل تکخاطرهٔ مخدوشنشدهای به هم میبافتم تا هنگام رفتن با خودم ببرم.
کاربر ۸۸۲۶۵۱۷
با او حس میکردم در خانهام.
کاربر ۸۸۲۶۵۱۷
در نهایت فهمیدم همه فقط منتظریم تا بمیرد.
کاربر ۸۸۲۶۵۱۷
نمیدانستم کدام بدتر بود: دلسوزی یا بدگمانی.
کاربر ۸۸۲۶۵۱۷
شاید دلیل اینکه نتوانسته بودیم چنین چیزی را باور کنیم، این نبود که حقیقت نداشت. شاید بهاینخاطر بود که باورکردنش خیلی تلخ بود.
کاربر ۸۸۲۶۵۱۷
او زبانی بود که هنوز خواندنش از یادم نرفته بود.
کاربر ۸۸۲۶۵۱۷
«وردی برای شکستن و وردی برای ترمیمکردن هست. ولی هیچ وردی برای فراموشی وجود نداره.»
peg
با صدای متزلزلی گفت: «ازت دفاع کردم» و قطره اشکی از گونهاش لغزید: «ازت دفاع کردم، وقتی هیچکس دیگهای این کار رو نکرد.»
peg
زیر لحاف تخت آگوست نشسته بود.
کاربر ۸۸۲۶۵۱۷
چیزهایی وجود داشتند که بخشی از وجودتان میشدند و دیگر مهم نبود چقدر آزارتان دهند.
کاربر ۱۹۰۳۸۹۰
اینقدر عمر کرده بودم که بدانم بعضی روحها تا ابد دست از سر آدم برنمیدارند.
کاربر ۶۹۵۵۱۹۵
اگر مادربزرگم را نمیشناختم، خوشحال میشدم که نمیتوانست اشکم را ببیند؛ ولی او حسهایی داشت که بقیهٔ نداشتند. آلبرتین میتوانست صدای نازک و نامحسوس درد را از دوردست تشخیص دهد.
peg
واقعاً چیزی به اسم کابوس وجود ندارد. رؤیاها پیامهای مختلفی بههمراه داشتند و بعضی از آنها ناخوشایند بودند؛ ولی بااینحال آنها هم پیام داشتند.
peg
هر روز وقتی خورشید پایین میرفت، از این میترسیدم که درد دوباره سراغم بیاید.
شبها دو دسته بودند، شبهای بد و شبهای وخیمتر؛ ولی تکتک آنها را بهتنهایی گذراندم.
peg
چندین بار به این فکر کردم که چطور فکر میکنی بچهت رو میشناسی و بعد اون کاری میکنه که میترسوندت، کاری که درِ سیاهی رو باز میکنه.
peg
انگار بدنم نمیتوانست حسی را که مدت زیادی با آن زندگی کرده بود، فراموش کند.
peg
بارها و بارها به این فکر کرده بودم که وجود امری ادامهای از وجود خودم است، مثل بخشی از وجودم که خارج از من زندگی میکرد.
peg
گاهی مرگ تنها چیزیه که میتونه چیزها رو درست کنه.»
peg
درد در وجودم مثل این بود که شیشهشکستههایی را محکم در مشتتان فشار دهید. میدانستم که باعث خونریزی میشود، آن هم هر روز و همیشه. ولی همچنان نمیتوانستم دستم را باز و رهایش کنم؛ چون عشق من از آن عشقهای معمولی نبود.
peg
اگه رابطهمون وجود نداشت، همهچیز خیلی سادهتر میشد.»
ولی وجود داشت و واقعی بود، اینقدر واقعی که به یک پیچک کُشنده و خاردار تبدیل شده بود. فرقی نمیکرد آن را چند بار از ریشه بیرون میکشیدم، دائم از نو رشد میکرد.
peg
«چون هنوز یهجورهایی بهت وابستهم. اگه پیشم نباشی، انگار یه بخشی از وجودم نیست. سالها فکر میکردم این حس از بین میره؛ ولی نرفت.»
peg
حالا از آنوقتی که اینجا آمده بود، بیشتر شبیه آگوستی بود که میشناختم: آگوست من.
برای یک لحظه، تمام اتفاقهایی که پساز آخرین بار که اینطور پیشش بودم رخ داده بود، از بین رفت و از قلمروِ زمان پاک شد و تمام دنیا که بعداز رفتنش از هم پاشیده بود، به هم پیوست.
peg
آگوست مثل دردی در وجودم بود که هیچوقت آرام نمیشد، دردی که نمیخواستم از آن رها شوم.
peg
آگوست سالت را حتی قبلاز اینکه بدانم دوستداشتن چیست، دوست داشتم. نمیدانم این اتفاق کِی افتاد. وقتی در فاصلهٔ کوتاه بین دو ثانیه، جرقهای مثل تولد صدها ستاره راهش را به جانم پیدا کرد. از آن موقع به بعد هر روز به رنگ نور خیرهکنندهٔ عشق بود و بهدنبال خودش میکشاندم و غرقم میکرد و برایم مهم نبود. اگر غرقشدن این بود، پس تا پایان عمرم یک جرعه هوای دیگر هم نمیخواستم.
peg
از همان بار اول که او را بوسیدم، همان بار اول که به او گفتم دوستش دارم. نمیتوانستم کار دیگری بکنم؛ چون به او تعلق داشتم، همیشه به او تعلق داشتم. اگر قرار نبود این موضوع را به زبان بیاورد، خودم این کار را میکردم.
peg
چیزهایی وجود داشتند که بخشی از وجودتان میشدند و دیگر مهم نبود چقدر آزارتان دهند.
peg
بهخاطر داشتن دوستی که واقعاً باور دارد میتوانم از پس هر کاری که اراده کنم بربیایم، بسیار خوشحالم، دوستی که وقتی ترس به من غلبه میکند و نمیگذارد خواست قلبیام را دنبال کنم، ساکت نمیماند.
peg
حجم
۳۲۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۳۲۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
قیمت:
۷۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰۷۰%
تومان