میخواست پسرش را به جایگاهی برساند که خودش نتوانسته بود به آن برسد. همۀ اینها خیالات باطل بود. آدمبزرگها بعضی وقتها خیالاتی داشتند لجوجانهتر و مسخرهتر از بچهها.
Atiyeh
تازه داشت میفهمید زندگی پر از رویدادهایی است که تا قبل از وقوعشان ناممکن به نظر میآیند و وقتی اتفاق افتادند آدم میفهمد اصلاً هم شگفتآور و عجیب نیستند. همانقدر طبیعیاند که طلوع خورشید در صبح هر روز، بارش باران، فـرارسیدن شب یا وزش باد.
Atiyeh
«تو میتوانی آدم بزرگی بشوی! یک آدم خیلی بزرگ، دانیل جان! من و پدرت دوست نداریم به خاطر ما از پیشرفت محروم شوی.»
Atiyeh
زیر بار حرف زور و مجازات بیچفتوبست و دلبخواهی و سلیقهای نمیرفت. خواهرش هم به شیوۀ خودش احترام او را داشت. ارادۀ کثافت مثل خواهرش سست نبود، بلکه مثل ارادۀ مردهای بزرگسال بود، و سارا هم در خانه و هم بیرون خانه این را خوب میدانست. کثافت برای خودش شخصیت داشت.
با گذر زمان، احترام دانیل به کثافت بیشتر هم شد.
روکه خیلی اوقات با بچههای دره دعوا میکرد و همیشه بیآنکه کتکی بخورد برنده میشد.
Atiyeh
میگفتند این کارِ نیکِ پاکوی آهنگر مصداق بارز ریاکاری و خودنمایی است. اما دانیل جغد از یک چیز اطمینان داشت: گناه نابخشودنی پاکو، سوای ظاهر جذابش، صرفاً این بود که قویترین مرد دره بود، تمام دره.
Atiyeh
این عیاشی، چه آن را گُل بدانی چه خار، چه فضیلت و چه رذیلت، بههرحال خصلت کل این مردم است.
Atiyeh
وقتی مردم آمدند تا به دو خواهرش تسلیت بگویند، فلفلی بزرگه صلیب بر سینه کشید و گفت: «خدا داناست. حکمش هم عادلانه است. بیمصرفترین عضو خانواده را گرفت. باید شکرگزارش باشیم.»
Atiyeh