آخرینها هیچوقت هشدار نمیدهند کی از راه میرسند. آخرین جمله، آخرین لبخند، آخرین سوت، آخرین بازدم، آخرین فرو بستن پلک.
نیلوفر
آغاز هر ماجرا سختترین قسمتش است
نیلوفر
بیخبری شاید خوشخبری است.
نیلوفر
هاین از معلمی دست کشید تا به عنوان عکاس تحقیقی به استخدام کمیتهٔ ملی کار کودک درآید و به نقاط مختلف آمریکا سفر کند و شرایط کاری کودکان در صنایع مختلف را به تصویر بکشد. عزیزجون هم بهراحتی میتوانست در یکی از قابهای درخشان هاین قرار بگیرد، اما او ساکن یکی از شرقیترین شهرهای مازندران بود و هاین در آمریکا. هاین به کمک دکمههایی که با فاصلههای معین زیر کتش دوخته بود، قد کودکان را اندازه میگرفت و اطلاعات و سنشان را پنهانی در دفترچهای یادداشت میکرد.
آرزو
تلاش میکنم شنیدهها را روی بند حافظهام محکم گیره بزنم تا باد فراموشی آنها را این ور و آن ور نبرد.
نیلوفر
به گمانم اشیا برایش آرامشی میآفرینند که انگار از آدمها ساخته نیست.
نیلوفر
خاطرهها مهمن، اونا هم که گم نمیشن
نیلوفر
حضور آدمها شکل و شمایلِ خاطره را تغییر میدهد. گاهی خاطره چون جنینی نارس، در پوستهاش خشک و چروکیده میشود و گاه نرمنرمک و بههنگام، پوسته را میدرد و متولد میشود.
نیلوفر