وقتی زیر جملهای خط میکشیم انگار میگوییم این جمله را از چنگ کتاب نجات بده، این جواهر را از باتلاقی که اسیرش کرده بیرون بکش.
وقتی به خط کشیدن زیر جملهها عادت کنی دیگر دست خودت نیست. خطها تکثیر میشوند. طاعون میشوند و سایه میاندازند روی کتاب. کتابی دیگر درون کتاب ظاهر میشود؛ یک جمهوری خودمختار.
مریم
شاید شما هم نخستین بار که شنیدید کلمهٔ پیژامه چه ریشهای دارد (اینکه نخست به شکل «پایجامه» از زبان فارسی به هندی و سپس به انگلیسی و فرانسوی رفته و مجدداً به فارسی بازگشته)، ناگهان احساس کرده باشید نرمی و لطافت پارچهٔ ساتن ابریشمی جای خودش را روی ساق پایتان به چلوار آهاردارِ راهراهِ قهوهای و سفید داده است.
Chista
نویسندگان رمانهای قرن نوزدهم خود را موظف میدانستند شخصیتها را دقیق و کامل برای ما خوانندگان توصیف کنند، از رنگ مو و چشم گرفته تا رخت و لباس. انگار با کلمه از شخصیتها عکس میگرفتند. اما چنین عکسی بیمصرف بود چون شخصیتها به واسطهٔ کنشها و حرفهاشان بود که چهرهای پیدا میکردند؛ چهرهای که برای هر خواننده متفاوت بود چون از غربال ذهنش میگذشت؛ چهرهای که در یاد میماند اما در قاب تصویر نمیگنجید.
رمان مدرن این درس را خوب یاد گرفت و حالا ما میدانیم که لازم نیست خواننده در ذهنش چهرهای برای هر شخصیت بسازد. خواننده شخصیتها را به واسطهٔ امواجی نامحسوس میشناسد؛ چیزی شبیه امواجِ فرکانس پایینی که ابزار ارتباط از راه دور فیلها هستند.
n.movahedi