وقتی به بالا نگاه کردم، علامت در حال محو شدن بود، اما هنوز میتوانستم هولوگرام نور سبز، در حال چرخش و درخشش را تشخیص دهم، نیزهٔ سه پر: مثلث.
آنابت زمزمه کرد: «پدرت. این واقعاً خوب نیست.»
کایرون اعلام کرد: «مشخص شده.»
بچهها در اطراف من زانو زدند؛ حتی بچههای کابین آرس هم زانو زدند. اگرچه از این بابت خوشحال نبودند.
من کاملاً گیج پرسیدم: «پدرم؟»
کایرون گفت: «پوزیدون آورندهٔ طوفان، زلزله و پدر اسبها. سلام، پرسئوس جکسون! پسر خدای دریا.»
کاربر ۱۶۲۰۱۴۴
ببینید؛ من نمیخواستم دورگه باشم.
اگر این مطلب را به این دلیل میخوانید که فکر میکنید ممکن است یکی از آنها باشید، توصیهٔ من این است: «همین حالا این کتاب رو ببندید. هر دروغی رو که مادر یا پدرتون دربارهٔ تولدتون گفتهاند، باور و سعی کنید زندگی عادی داشته باشید.»
دورگه بودن خطرناک و بسیار ترسناک است و بیشتر اوقات باعث میشود به روشهای دردناک و حالبههمزنی بمیرید.
fatemeh:)b
اگر کودکی معمولی هستید و فکر میکنید این کتاب تخیلی است، مشکلی نیست، به خواندن ادامه دهید. من به شما حسادت میکنم که باور میکنید هیچیک از این اتفاقات هرگز رخ نداده است، اما اگر خود را در این صفحات پیدا و احساس کردید چیزی درون شما شروع به تکان خوردن میکند، فوراً مطالعه را متوقف کنید. شاید شما یکی از ما باشید و هنگامی این را میفهمید که دیگر دیر شده است و آنها جستوجو را برای یافتن شما شروع کردهاند.
fatemeh:)b