تصور میکرد هر کس چشمش به او بیفتد بلافاصله از او متنفر خواهد شد و چیزهای وحشتناکی دربارهاش خواهد گفت، با انگشت به هم نشانش خواهند داد و اسرافگر، دروغگو و غیرعادی توصیفش خواهند کرد. چه بسا در محل کار -یا در شبکههای اجتماعی- شروع کرده بودند پشت سرش حرف زدن. از نظرش همه، از غریبه و آشنا، او را حقیرترین آدمی مییافتند که تابهحال روی زمین زیسته است.
Standing MAN
ما یاد گرفتهایم دلواپس رفتارهای بچههای «بد» شویم، اما شاید نگرانی واقعی باید دربارهٔ آیندهٔ بچههای ساکت و آرام باشد، آنهایی که مؤدب و متین ته کلاس مینشینند
منم من
کسی که آرام و بیصدا به دنبال آدم عجیب دیگری مانند خودش میگردد که بتوانند با هم وقت بگذرانند.
ر.د.ب
اما فرزند کسی بودن یعنی همیشه نسبت به پدر و مادرت حساستر خواهی بود تا کسان دیگری که ممکن است در طول عمرت با آنها روبهرو شوی؛ هیچکس دیگری چنین قدرت تعیینکنندهای برای کمک کردن یا آسیب زدن به ما نخواهد داشت.
Standing MAN
خیلی وقتها کاری را انجام میدهیم نه به این دلیل که منطقی است یا خوشحالمان میکند، بلکه بیش از هر چیز به این دلیل که آن کار برایمان آشناست.
منم من
وقتی کسی به ما میگوید دوستمان دارد و ما حرفش را باور میکنیم، چهبسا درنهایت کارمان به جایی برسد که عجیبترین و غیرمنتظرهترین کارها را به خاطرش انجام دهیم.
منم من
پیامهای گیجکنندهای که دیگران برای ما میفرستند میتواند حواسمان را کاملاً پریشان کند: «خیلی دوستت دارم»، وقتی از طرف افرادی گفته میشود که چندان مهربان به نظر نمیرسند؛ «خیلی میخواهمت»، از طرف کسی که به نظر میرسد تمایل چندانی به نزدیکی فیزیکی با ما ندارد؛ «باید سپاسگزار باشی»، از زبان کسانی که نیازهایمان را برآورده نمیکنند.
سپیده
مشکل آنا با خود مفهوم مهمانی نبود، از آن نوع معاشرتهای بیمایهای که اغلب در مهمانیها شکل میگرفت متنفر بود. شاید هم کاملاً اشتباه میکرد؛ اگر ترجیح میداد تنها باشد به این دلیل نبود که از مردم متنفرست؛ شاید آرزوی رابطهای عمیق را داشت اما نمیدانست چطور باید آن را به دست بیاورد.
سپیده