بریدههایی از کتاب خانه ای با شیروانی قرمز
۳٫۷
(۳۴)
آن موقعها میخواستم و نداشتم، الان هم میخواهم و ندارم!
AmirHossein
ذهنت را به روی چه چیزی باز میگذاری. اگر اجازه بدهی بیشتر از دیگران از اتفاقات متأثر شوی، طبیعتاً کارت طور دیگری خواهد شد، ما با ذهنمان کار میکنیم، میتوانیم برای ذهنمان مجوز صادر کنیم که چه چیزهایی در آن حلول کند.
شما وقتی به «هنر تودهای» پناه میبرید باید منتظر باشید که توده از شما دفاع کند. طبیعتاً به آن وابسته میشوید در حالی که «جمع» ویروس است. یک روز با تو و یک روز علیه توست و استقلالت را از بین میبرد.
Mostafa
کیارستمی: فرهادیان میگفت: «این همه شاهد بودیم دیگران مردند و ما نمردیم. پس دیگر نمیمیریم!»
اکرم
برای خوشبختی و خوشحالی تو هیچ چیزی مهمتر از خودت نیست.
mohadeseh
واقعاً اگر قبل از اینکه کارهایمان تمام شود ما را ببرند، یه کمی نامردیه! نباید وسط کار ناتمام ما را ببرند...
اکرم
دوستی دارم که عاشق شده بود و اختلاف سنی زیادی، حدود ۲۷سال، با معشوقهاش داشت. عشق آتشین و پابرجا بود تا اینکه به اختلاف کشید. یکبار آن خانم از من خواست از دوستم بپرسم که تکلیف آیندۀ آنها چه خواهد شد؟ گفتم آیندۀ شما را نمیدانم و امیدوارم درخشان باشد، اما او همین الان دارد در آیندهاش زندگی میکند! (خنده)
nastaran
بچههایی که برای فرار از واقعیت به خیال پناه برده بودند.
zeynab
برای خوشبختی و خوشحالی تو هیچ چیزی مهمتر از خودت نیست.
AmirHossein
کتابها تاریخ رنج بشریاند.
AmirHossein
«جمع» ویروس است. یک روز با تو و یک روز علیه توست و استقلالت را از بین میبرد. باید ببینی چقدر بینیاز هستی. چقدر در خلوتت هستی و چه چیزهایی یا کسانی میتوانند وارد خلوتت شوند و درِ ذهنت را به روی چه کسانی و چه چیزهایی بستهای. و به روی چه کسانی باز گذاشتهای.
من
من این فاصله گرفتن را بعدها کشف کردم. هنوز هم میگویم که یکی از تعریفهای روشنفکری این است که آدم بتواند فاصله بگیرد و از بیرون به همهچیز و به خودش نگاه کند.
Mahdi Fotouhi
«هر چند آب رفته نیاید به جوی باز/ در انتظار دلبر جانانهام هنوز.»
AmirHossein
باید به چیزی دل بست تا بتوان خلق کرد و برای دلبستن هم باید دانست.
AmirHossein
سالها گذشت؛ سالهای بد؛ سالهای خوب. زندگی دام نبود برایشان؛ عشق بود. حتا حالا بعد از این همه سال، مرگ هم برایشان دام نیست.
Mh D
شما وقتی به «هنر تودهای» پناه میبرید باید منتظر باشید که توده از شما دفاع کند. طبیعتاً به آن وابسته میشوید در حالی که «جمع» ویروس است. یک روز با تو و یک روز علیه توست و استقلالت را از بین میبرد. باید ببینی چقدر بینیاز هستی. چقدر در خلوتت هستی و چه چیزهایی یا کسانی میتوانند وارد خلوتت شوند و درِ ذهنت را به روی چه کسانی و چه چیزهایی بستهای. و به روی چه کسانی باز گذاشتهای. اشکال هنر در این است که فکر میکنی الگوی ذهنی افرادی که در این عرصه موفق بودهاند درست بوده، اما شاید الگوی ذهنی افراد ضد آنها هم درست بوده باشد.
Sina Iravanian
آدم چقدر باید خوشخیال باشد که به دوستش بگوید چهارشنبه بعدازظهر همدیگر را میبینیم! کدام چهارشنبه؟ ممکن است سهشنبه بیفتی و بمیری! آدم باید چقدر امید داشته باشد که چهارشنبه بعدازظهر قرار بگذارد!
amusic1983
با گذشت این همه سال در این سن هنوز هم آن وجه مرموز و آرامبودنتان را دارید...
کیارستمی: مرموز بودن که به خاطر عینک است و آرام بودنم در آن دوران دلیل داشت و الان هم آرام بودن هنر نیست. الان آرام بودن جبری است. نه اینکه نخواهم شروشور داشته باشم. به قول شیرازیها «نَمیتونم داشته باشم.» آن موقعها میخواستم و نداشتم، الان هم میخواهم و ندارم!
Mahdi Fotouhi
آدم عجیبی بود. اولین بار وقتی مرا به خانهاش دعوت کرد، دیدم روی هر پنجرۀ اتاقش، قلوهسنگهای سیاه و سفید و آبی که در رودخانه صاف میشوند، چیده است. پردهای از جلو چشمم کنار رفت و متوجه شدم قلوهسنگهای دور و بر انسان هم میتوانند زیبا باشند.
sadaffhsadaffh
علی رگههای مذهبی داشت و روزهای قتل تا ساعت دوازده صبر میکرد و ساعت که دوازده میشد، میگفت: «قتل شکست. زری آن بطری را بیاور.»[ خنده ]
sadaffhsadaffh
آغداشلو: مردن امر پیچیده و حساسی است. اینکه آدم باوقار بمیرد، گریه و زاری نکند و آویزان دیگران نشود و نگوید نجاتم بدهید!
کیارستمی: فکر نمیکنم ما به این روز بیفتیم. یک بخشی از این، نه به دلیل خِرد بلکه به خاطر کودکی است. ممیز به خاطر اینکه سن و بیماریاش را قبول نمیکرد، باورش نمیشد قرار است بمیرد. مگر بچهها بیماری و سن را قبول میکنند؟ به این دلیل فکر نمیکنم این خطر ما را تهدید کند که به التماس بیفتیم. البته ما که رفتنی نیستیم. مرگ مال همسایه است!
آغداشلو: بله سرطان را دیگران میگیرند!
کیارستمی: فرهادیان میگفت: «این همه شاهد بودیم دیگران مردند و ما نمردیم. پس دیگر نمیمیریم!»
sadaffhsadaffh
به نظر من هنر به دوران خوشی یا ناخوشی بستگی ندارد؛ چون حرکتی کاملاً شخصی است که در آن مجموعه مسئولیتها برعهدۀ هنرمند است. هنرمند به هیچ شکل نمیتواند مسائل خود را به گردن شرایط بیندازد. ممکن است بگوییم نتیجۀ کارش خوشبینانه یا بدبینانه است اما در هیچ دورهای، هیچ حکومتی نمیتوانسته تعهدی به یک اثر هنری و هنرمند داشته باشد. در غیر این صورت هیچ اثری به وجود نمیآمد.
sadaffhsadaffh
کیارستمی: شاعر اوضاع زمانه را شاعرانه توصیف میکند، نه مکتبی و حزبی. از عهد رودکی تا سعدی و حافظ و دیگران همه درگیر مسائل اجتماعی بودند و نگاه شاعرانۀ آنها به زندگی، سرنوشت بشری را تعیین میکرده و به نوعی، وقتی در رنجها و شادیهای آنها شریک میشدید میفهمیدید خود شما چطور میتوانید زندگی خودتان را طراحی کنید و چقدر اصالت به خودتان بستگی دارد، نه به تصمیماتی که دیگران بهعنوان سیاستگذار برای خوشبختی شما میگیرند. برای خوشبختی و خوشحالی تو هیچ چیزی مهمتر از خودت نیست.
باید نگاه کنی که در این آشفتهبازار چگونه زندگی کنی و چطور گلیمت را از آب بیرون بکشی. چطور ممکن است ما فکر کنیم سعدی و حافظ شاعرانه زندگی کردهاند و درگیر مسائل مردمی نشدهاند؟ اما وقتی عمیقتر نگاه کنید، میبینید که آنها به تاریخ شهادت میدهند که زمان شما هم با زمان ما فرق زیادی نکرده؛ خیلی مطمئن نباشید که با تصمیمات فردی و شرکت در گروههای چپ یا راست میتوانید تعیینکنندۀ سرنوشت دیگران باشید. کتابها تاریخ رنج بشریاند.
sadaffhsadaffh
هنوز هم طبق گفتۀ آیدین که میگوید در نوجوانی خودم را از جمع جدا میکردم و از دور نگاه میکردم، هنوز هم همانم. به قول شیرازیها: نه اینکه «نَمیخوام» بلکه «نَمیتونم» !
sadaffhsadaffh
هنر به دوران خوشی یا ناخوشی بستگی ندارد؛ چون حرکتی کاملاً شخصی است که در آن مجموعه مسئولیتها برعهدۀ هنرمند است.
AmirHossein
کیارستمی: آقایی در زمان شاه زندانی بود. مأموران هر بلایی سرش آورده بودند که اعتراف کند، اما اعتراف نکرده بود. حتا پایش را بریده بودند! تا اینکه یکنفر گفته بود من شاید بتوانم او را وادار به اعتراف کنم. قرآنی گذاشته بود جلو رویش و گفته بود تو را به این قرآن هرچه میدانی بگو. او هم هرچه میدانست از اول تا آخر تعریف کرد. راهحل همانقدر ساده بود.
غریو دیو توفان
معلم انشایمان از او خواست انشایش را در مورد «وقت طلاست» بخواند. او هم شروع به خواندن کرد: «موضوع انشای ما وقت طلاست. همه اعتقاد دارند وقت طلاست، من هم قبول دارم، اما بستگی دارد که در چه مواقعی. مثلاً ما منتظر دختر خانمی هستیم و او نمیآید. چطور میتوانیم اعتقاد داشته باشیم که وقت طلاست! اما اگر شما خیال میکنید که وقت طلاست، من هم وقت طلای شما را بیش از این نمیگیرم و به انشای خود خاتمه میدهم.»
nastaran
«لذتی که از کار میماند از هیچ عشقی نمیماند. فقط با مرور زمان متوجه این مسئله خواهی شد. من همیشه فکر میکردم نهایت لذت روحی در عشق اتفاق میافتد، خیلی طول کشید که نظرم عوض شد البته آگاه و ناخودآگاه من نهایت لذت رو همیشه از کارم بردهام اما یک وقتها یادم میرفت و گمراه میشدم! البته این تفاوت کار هنری با کارهای دیگر است.»
nastaran
بعضیها میگویند ایراد تو در این است که متعهد نیستی. من میگویم فقط به خودم متعهد هستم. روزهایی میخواستم فیلم اجتماعی و معترض بسازم، اما الان دیگر جان اعتراض ندارم. جامعه و تعریفم از جامعه دیگر برایم متفاوت شده. زمانی بود که میخواستم از حقوق خلق دفاع کنم اما الان تعریف خلق برای من تغییر کرده است.
Sina Iravanian
«لذتی که از کار میماند از هیچ عشقی نمیماند. فقط با مرور زمان متوجه این مسئله خواهی شد. من همیشه فکر میکردم نهایت لذت روحی در عشق اتفاق میافتد، خیلی طول کشید که نظرم عوض شد البته آگاه و ناخودآگاه من نهایت لذت رو همیشه از کارم بردهام اما یک وقتها یادم میرفت و گمراه میشدم! البته این تفاوت کار هنری با کارهای دیگر است.»
Sina Iravanian
وقتی مردم را وادار کنند که برای روغن و ریکا صف بکشند، سقف اعتراض هم میشود درخواست ’سبد. ‘»
amin azadi
حجم
۵۴۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
حجم
۵۴۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
قیمت:
۵۱,۰۰۰
تومان