از اختلافات اساسی این دو فیلسوف، ازلیبودن نفس انسانی از نظر افلاطون و حدوث آن از دید ارسطو میباشد. همین امر باعثشده تا نفس از دید افلاطون جوهری کاملاً مجزّا از بدن باشد؛ در حالی که از نظر ارسطو، نفس با بدن متحد میباشد. بهعبارت دیگر، از نظر ارسطو ارتباط نفس و بدن، چون ارتباط ماده و صورت، اتحادی و نه انضمامی است. ارسطو نفس را بهعنوان کمال و فعلیت اوّل بدن و جسم، از آن حیث که جسم است، تعریف نمود. ارسطو در تعریف خودش از نفس، این ارتباط و نزدیکی بین بدن و نفس را نشان میدهد (ارسطو، ۱۳۶۶: ۴۰۲ الف، ب) . در حالی که افلاطون آن را بهعنوان یک جوهر کاملاً مجزّا و متفاوت با جوهر بدن میدانست. از طرف دیگر وجود، «ایدۀ» (مُثُل) نفس بهطور مجزّا و قبل از بدن در نگاه افلاطون و نفی آن از نظر ارسطو، اختلاف مبنایی دیگر این دو فیلسوف میباشد.
نازنین
اما رویکرد دکارت به نفس یا روح بر اساس کدام نگرش است؟ آنچه از بیانات دکارت برمیآید، او در جاهای مختلف، نفس را بهمعنای ارسطویی و مدرسی نفی میکند. از سوی دیگر، نحوۀ تبیین او از نفس، رویکرد افلاطونی او را به این موضوع نشان میدهد. دکارت نفس را جوهری غیرمادی، اما کاملاً مجزّا از بدن میداند. او مفهوم نفس را بهعنوان ایده و تصوّری فطری تلقّی میکند که مبتنی بر هیچچیز عینی نیست، بلکه خداوند آن را در نهاد انسان قرار دادهاست. از دید دکارت، همۀ ادراکات ما بر این مفاهیم مبتنی است. اینها همه یادآور رویکرد افلاطونی به نفس و روح است، اما اختلاف اساسی او با ارسطو و افلاطون در این است که بهجای نفس، حقیقت انسان را «ذهن» او میداند که کارش تنها اندیشیدن است
نازنین