بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب زندگی صدساله لنی و مارگو | طاقچه
تصویر جلد کتاب زندگی صدساله لنی و مارگو

بریده‌هایی از کتاب زندگی صدساله لنی و مارگو

ویراستار:شایان تهرانی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۷ رأی
۳٫۰
(۷)
ما نمی‌تونیم بفهمیم چرا می‌میریم، دقیقاً همون‌طور که نمی‌تونیم بفهمیم چرا زنده‌یم. زندگی و مرگ هر دو رازهای مکمل همدیگه‌ن، و تا زمانی که هر دو رو تجربه نکرده باشی، نمی‌تونی بفهمی.
یك رهگذر
به آسمان اشاره کرد. «هر ستاره‌ای که اون بالا می‌بینی، از خورشید بزرگ‌تره.» «این‌طوریه؟» «اوه بله، همین‌طور درخشان‌تره. اون کم‌نورترها ممکنه هم‌اندازهٔ خورشید باشن، اما روشن‌ترها بزرگ‌ترند. مردم این رو نمی‌دونن. این‌جوری فکر می‌کنن چون ستاره‌ها کوچیک به نظر می‌رسن و سوسوهایی می‌زنن که اونها هم کوچیک به چشم می‌آن، اما درواقع، بزرگ، عظیم و خیلی قدرتمندن.»
یك رهگذر
اونهایی که سؤال می‌پرسن و به‌سوی خدا برمی‌گردن، در مقایسه با کسانی که هرگز نمی‌پرسن، جست‌وجو نمی‌کنن و فقط طوطی‌وار اوامر دینی‌شون رو به جا می‌آرن، آدم‌های بهتری‌ان.
یك رهگذر
برای کسی که زندگی جدیدش رو شروع می‌کنه، دست تکون بدیم و باهاش خداحافظی کنیم و مانع این حس بشیم که باید دنبالش راه بیفتیم. اجازه بدیم اونهایی که رفتنی‌ان، برن. اجازه بدیم رها باشن.
یك رهگذر
مردم می‌گویند آدم وقتی می‌میرد که خداوند او را دوباره به‌سوی خودش فرابخواند
یك رهگذر
به‌گمانم می‌توانید بگویید رابطهٔ من با خدا پیچیده است. تا آنجا که من فهمیده‌ام، او مانند کیهانی پر از آرزوهای خوب و خوش است. چندباری چیزهایی از خدا خواستم و در بعضی از آن چندبارها او با بعضی از آنها پیدایش شده است. در سایر موارد فقط سکوت تحویلم داده است. یا همان‌طور که به‌تازگی این فکر به سرم افتاده، شاید تمام آن مواقعی که فکر می‌کردم خدا سکوت کرده است، به‌آرامی چیزهای نامعمول بیشتری در جسمم می‌ریخته تا سال‌ها بعد کشفشان کنم، یک‌جور «لعنت بهتِ» مخفی برای اینکه ببیند جرئت دارم او را به چالش بکشم. گنج دفن‌شده‌ای برای من تا پیدایش کنم.
یك رهگذر
«لنی، پاسخ‌ها همیشه در قالب کلمات نیستن. ممکنه به‌شکل‌های مختلفی ظاهر بشن.»
یك رهگذر
تنها پاسخی که می‌تونم بهت بدم اینه که داری می‌میری، چون داری می‌میری. نه به‌خاطر اینکه خدا تصمیم گرفته مجازاتت کنه و به این دلیل از تو روی برگردونده، اما خیلی ساده فقط به این خاطر که تو وجود داری. این هم به‌اندازهٔ حضورت در این دنیا، بخشی از داستانته.
یك رهگذر
«همون مردی که دو تا پسر داشت، یکی‌شون همیشه مطیع بود و یکی‌شون هم فرار کرد. وقتی پسر فراری برمی‌گرده، باباهه اون رو از اون یکی پسرش که همیشه خوب بوده بیشتر دوست داره!» «آه بله، حکایت پسر گم‌شده.» «همیشه فکر می‌کردم اصلاً منطقی نیست. پسر خوبه همیشه کار درست رو انجام می‌ده و هیچ‌چیزی نصیبش نمی‌شه. پسر بده پدر و مادرش رو نگران کرده و باعث رنجشون شده، اما وقتی برمی‌گرده هر چیزی رو که می‌خواد به‌دست می‌آره.» پدرْ آرتور ابروهایش را بالا انداخت، اما چیزی نگفت. ادامه دادم: «این فقط نشون می‌ده که مردم فراری‌ها رو بیشتر دوست دارن.»
یك رهگذر
جایی در جهان بیرون، آدم‌هایی هستند که تحت‌تأثیر ما قرار گرفته‌اند، یا ما را دوست داشته‌اند یا از ما گریخته‌اند. این‌گونه است که به حیاتمان ادامه خواهیم داد. اگر به جاهایی که حضور داشته‌اید بروید، ممکن است با آدمی ملاقات کنید که یک بار در راهرویی از کنار شما گذشته، اما حتی قبل از آنکه بروید فراموشتان کرده است. ما در پس‌زمینهٔ عکس صدها نفر هستیم – در حال حرکت، حرف زدن، محوشده در پس‌زمینهٔ عکس قاب‌گرفته و آویزان‌شده در اتاق نشیمن دو غریبه – و در آن حالت هم، باز به حیاتمان ادامه خواهیم داد. اما این کافی نیست. ذره‌ای از یک موجودیت عظیم بودن کافی نیست. من بیشتر می‌خواهم، ما بیشتر می‌خواهیم. ما می‌خواهیم مردم ما را بشناسند، داستان ما را بشنوند، بدانند ما کی هستیم و چه کسانی خواهیم بود. و بعد از رفتنمان، بدانند کی بودیم.
یك رهگذر
و تو را بدرود، تنها عشق من! و تو را بدرود تا اندکْ زمانی! و من دوباره بازخواهم گشت، عشق من! ولو میان ما ده‌هزار مایل فاصله باشد.
یك رهگذر
به‌هرحال، در اوج داغی اون لحظه، شاید به نظر برسه که انتقام تنها کاریه که برای رفع خشم خودت می‌تونی انجام بدی، اما ممکنه بعد از مدتی متوجه بشی بخشش بیشتر از هر چیزی بهت کمک کرده و چیزیه که بیشتر از هر چیز دیگه‌ای بهش افتخار می‌کنی.
یك رهگذر
«بازنشستگی برای همینه دیگه، مگه نه؟ کارهایی که همیشه می‌خواستین انجام بدین، اما هرگز جرئتش رو نداشتین.»
یك رهگذر
ما هر شب برای مرگ تمرین می‌کنیم. در تاریکی دراز کشیدن و لغزیدن به خلأ میان سکون و رؤیا، جایی که نه هوشیاریم، نه خودمانیم، و نه هرآنچه می‌تواند در بدن‌های آسیب‌پذیرمان رخ دهد. ما هر شب می‌میریم یا حداقل، دراز می‌کشیم تا بمیریم و هر چیزی را در این دنیا به امید یافتن رؤیاها و صبح دیگری رها می‌کنیم.
یك رهگذر
هرچند ممکن است روح من در تاریکی فرو رود، روزی در نور کامل طلوع خواهد کرد؛ آن‌قدر ستاره‌ها را دوست داشته‌ام که از شب نترسم.
یك رهگذر
«لنی، ازم خواستی یه چیز حقیقی رو بهت بگم. اون موقع که تازه همدیگه رو دیده بودیم. یادت میآد؟» «بله یادمه.» «خب، این آخرین اعتراف من: اگه من نوه داشتم، دلم می‌خواست دقیقاً مثل تو باشه.»
یك رهگذر
آرام گفت: «می‌دونستی ستاره‌هایی که این‌قدر واضح می‌بینیمشون، قبلاً مرده‌ن؟» «خب، این آدم رو افسره می‌کنه.» دستم را از دستش بیرون کشیدم. با ملایمت گفت: «نه.» بازویش را دور بازوی من حلقه کرد. «افسرده‌کننده نیست، زیباست. اونها مدت‌ها پیش که خدا می‌دونه کِی، رفته‌ن، اما ما هنوز می‌تونیم ببینیمشون. تا ابد زنده‌ن.» تا ابد زنده‌اند.
یك رهگذر
رو به پدرْ آرتور کرد، ماسک اکسیژن را آن‌قدر پایین کشید که کامل از او جدا شد و با صدای ضعیفی پرسید: «فکر می‌کنین من برم بهشت؟» آرتور از شدت درد و رنج چشمانش را بست، اما بعد با نگاه کاملاً قانع‌کننده‌ای به او خیره شد. «البته، لنی. البته.» دست لنی را نوازش کرد و او چشمانش را بست. آرتور گفت: «و لنی، وقتی‌که به بهشت رسیدی...» چشمانش را گشود. «اونجا رو براشون جهنم کن.» این اولین باری بود که در کل آن روز لبخند می‌زد.
یك رهگذر

حجم

۳۲۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

حجم

۳۲۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

قیمت:
۵۷,۵۰۰
۴۰,۲۵۰
۳۰%
تومان