قابیل: چرا من وجود دارم؟
چرا تو خود درماندهای؟
چرا همه درماندهاند؟
حتی او که ما را ساخت نیز، در جایگاه آفریننده، باید ناشاد باشد.
بدون شک ساختن برای ویران کردن نمیتواند کار لذتبخشی باشد.
با این حال پدرم میگوید او توانای مطلق است.
پس اگر چنین است، و اگر او خوب نیز هست، چرا بدی وجود دارد؟
من این را از پدرم پرسیدم و او گفت: «چون بدی راه رسیدن به نیکی است.»
شگفتا آن نیکی که باید از دل دشمن مرگبارش بیرون آید!
کیمیا
ابلیس: دلم برای تو میسوزد،
که چیزی را دوست میداری که ناگزیر باید روزی از میان برود!
قابیل: و من دلم برای تو، که به هیچچیز عشقی نداری!
کیمیا
اما ناآگاهی از بدی، به معنای ایمن بودن از آن نیست.
بدی همواره هست، و در واقع بخشی از هر چیز است، حتی اگر شما ندانید.
کیمیا