بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ما بی تو، تو بی ما | طاقچه
تصویر جلد کتاب ما بی تو، تو بی ما

بریده‌هایی از کتاب ما بی تو، تو بی ما

انتشارات:احیاء
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۱۱ رأی
۵٫۰
(۱۱)
آقاجان زمانۀ عجیبی شده است. روزها سرگردان‌تر از آدم‌ها و آدم‌ها حیران‌تر از همیشه هستند.
چڪاوڪ
می‌دانید آقاجان، من سال‌هاست که خودم را گم کرده‌ام. دیگر خودم را نمی‌شناسم، غریبه شده‌ام با خودم. دیگر خسته شده‌ام از این روزها... از روزهایی که سرگردان‌تر از خودم است... روزهایی که نمی‌دانم چطور شروع می‌شوند و چطور تمام می‌شوند. هیچ چیز این روزها از آن من نیست؛ هیچ چیز، جز تلی از روزهای نابوده‌شده که به نامم خورده است.
پروین اعتصامی
من روزهای آمدنت را نزدیک می‌بینم، هرچند که تمامی اهل دنیایِ نامردی بگویند فاصلۀ من با آمدنت تا بلندای قلۀ قاف است... و باید آن را نزدیک ببینم، که این اولین نشانۀ خواستن توست: «إنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً و نَریٰهُ قَریبا» (آن‌ها آمدن او را دور می‌بینند و ما نزدیک می‌بینیم).
چڪاوڪ
این روزها بدجور دلمان هوای آمدن یک مسافر را کرده است. تنهایی از سرورویمان می‌بارد. دل‌تنگی‌مان با هیچ چیز خوب نمی‌شود. دلمان می‌خواهد کسی بیاید و درِ قلبمان را بکوبد. بهار را در دستانمان بکارد و ستاره‌ستاره مهمان چشمانمان کند. کاش آن مسافر تو باشی... کاش...
چڪاوڪ
ما همیشه فکر می‌کردیم تو نیستی. برای همین هم جایی در روزهایمان برایت نگذاشتیم: جایی برای آمدنت... جایی که فقط برای تو باشد. می‌دانم بااینکه همۀ این‌ها را می‌دانستی ـ شاید گاهی هم دلت خیلی ازمان گرفته باشد ـ هیچ‌وقت تنهایمان نگذاشتی... هیچ‌وقت. هروقت دعایی می‌کردیم تو آمین می‌گفتی... هرجا کم می‌آوردیم، دعایمان می‌کردی... دلت به دلمان وصل بود... با ناراحتی‌مان ناراحت می‌شدی و در شادی‌مان هم شاد می‌شدی. اما هنوز هم برایمان یک مسافر هستی؛ مسافری که حتی پشت سرت هم آب نریختیم و یک بار هم برای سلامتی‌ات آیة‌الکرسی نخواندیم. این روزها بدجور دلمان هوای آمدن یک مسافر را کرده است. تنهایی از سرورویمان می‌بارد. دل‌تنگی‌مان با هیچ چیز خوب نمی‌شود. دلمان می‌خواهد کسی بیاید و درِ قلبمان را بکوبد. بهار را در دستانمان بکارد و ستاره‌ستاره مهمان چشمانمان کند. کاش آن مسافر تو باشی... کاش...
الحمدالله علی کل حال
«یا اَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إنّا کُنَّا خاطِئینَ» ای پدر، برای گناهان ما آمرزش بخواه که ما خطاکار بودیم. سلام آقا. این روزها انگار خودمان را پاک از یاد شما برده‌ایم که دیگر سراغی از ما نمی‌گیرید. شما که مثل ما بی‌رحم و سنگ‌دل نیستید... شما یکپارچه مهربانی هستید... یکپارچه امید. می‌دانم که خود ما بودیم که لحظه‌به‌لحظه شما را از زندگی‌مان جدا کردیم... و یاد شما دورتر و دورتر شد... و ابرهای غم بر سرمان سایه افکند... و باران‌های اسیدی بر قلب‌هامان بارید... و سیلابش تمام هست‌ونیست‌هایمان را با خود برد... و ما ماندیم و امید آمدن روزهایی که امیدی به آمدنشان نداشتیم... ما ماندیم و زندگی‌هایی که روی دست‌هایمان مانده بود و نمی‌دانستیم با روزهایی که سراسیمه از راه می‌رسیدند چه کنیم. اما هنوز عصرهای جمعه که از راه می‌رسد، دل‌تنگی روزهای خوب در دلمان خانه می‌کند و مثل کودکی که بهانۀ مادرش را می‌گیرد، دلمان بهانه‌هایی از جنس فطرت می‌گیرد و با تمام وجود می‌خواهیم که باشی...
🍃🌷🍃
خسته‌ام، اما نه خسته‌تر از تو، وقتی‌که ثانیه‌های آمدنت به آخر نمی‌رسند.
میـمْ.سَتّـ'ارے
وقتی عاشق خدا می‌شوی نگو اکنون خدا در قلب من است، بگو اکنون من در قلب خدایم... و این‌طور بی‌نهایت می‌شوی،
• Khavari •
آن روزها از گلدسته‌های مسجدهایمان می‌شنویم که می‌گویند: نماز جماعت به امامت بهترین امام، مولای قلب‌ها و دل‌هایمان...
میـمْ.سَتّـ'ارے
ما هیچ‌وقت ستاره‌ها را ندیدیم؛ آن‌هایی را می‌گویم که هر بار که از یکی از کوچه‌های زندگی می‌گذشتیم، روبه‌رویمان، اینجا روی زمین کاشته بودی. هیچ‌وقت هم نتوانستیم دردها و ناراحتی‌هایی را که در این‌همه سال دیده‌ای و چشیده‌ای و برایشان اشک ریخته‌ای، درک کنیم. ما همیشه فکر می‌کردیم تو نیستی. برای همین هم جایی در روزهایمان برایت نگذاشتیم: جایی برای آمدنت... جایی که فقط برای تو باشد.
چڪاوڪ
من روزهای آمدنت را نزدیک می‌بینم، هرچند که تمامی اهل دنیایِ نامردی بگویند فاصلۀ من با آمدنت تا بلندای قلۀ قاف است... و باید آن را نزدیک ببینم، که این اولین نشانۀ خواستن توست: «إنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً و نَریٰهُ قَریبا» (آن‌ها آمدن او را دور می‌بینند و ما نزدیک می‌بینیم).
الحمدالله علی کل حال
سلام آقا. شنیده‌ام در همین حوالی زندگی می‌کنید، در همان بازارهایی که راه می‌رویم قدم برمی‌دارید، در پیچ همین کوچه‌ها به رهگذران سلام می‌کنید و حتی مهمان خانه‌هایمان می‌شوید. می‌گویند شما هم در همین روزها زندگی می‌کنید و زیر سایۀ همین خورشید نفس می‌کشید و شب‌ها همین ماه اتاقتان را مهتابی می‌کند. وقتی شنیدم، خواستم نشانی خانه‌تان را پیدا کنم. از آن روز هم‌نشین تمام بادهای بهاری شدم، به این امید که شاید از شانه‌های شما عبور کرده باشند.
چڪاوڪ
فکر می‌کنم به آن سالی که تو وعدۀ شیرین آمدنت را در تقدیر یک‌ساله‌مان می‌نویسی، و لابد فرشتگان هم به همین فکر می‌کنند. آخر آن‌ها سال‌هاست که منتظرند و چشم‌به‌راه! چشم‌به‌راه تمام‌شدن تنهایی‌ات و شاید منتظر سربه‌راه‌شدن ما.
الحمدالله علی کل حال
اگر می‌خواهی بروی مرا هم ببر و وقتی تو اینجا نیستی، ثانیه‌ها هم می‌میرند و دیگر هیچ چیز نمی‌تواند نفس بکشد...
میـمْ.سَتّـ'ارے
خسته‌ام، اما نه خسته‌تر از تو، وقتی‌که هر روز بر تمام جاده‌ها سلام می‌کنی.
Pasdar_113
می‌گویند وقتی عاشق خدا می‌شوی نگو اکنون خدا در قلب من است، بگو اکنون من در قلب خدایم... و این‌طور بی‌نهایت می‌شوی، درست مثل او.
🍃🌷🍃
خسته‌ام، اما نه خسته‌تر از تو، وقتی‌که ثانیه‌های آمدنت به آخر نمی‌رسند.
Pasdar_113
من و تو اول سلام.
Pasdar_113
خسته‌ام، خسته‌تر از همه چیز و همه کس. خسته‌ام، اما نه خسته‌تر از تو، وقتی‌که ثانیه‌های آمدنت به آخر نمی‌رسند.
مُنتَظِر
همیشه فکر می‌کنم اگر یک روز تو را ببینم فرار می‌کنم: نه از تو، نه از نگاه مهربانت؛ بلکه از خودم، از سیاهی چشمانم، از تاول دستانم. وقتی تو می‌آیی، همه‌جا روشن می‌شود و من صدای خردشدنم را می‌بینم و می‌شنوم که سیاهی از درون قلبم فریاد می‌کشد. آن‌وقت است که می‌خواهم فرار کنم تا سیاهی درونم در چشمانت فریاد نزند. همیشه از خودم می‌پرسیدم اگر یک روز بخواهی با من حرفی بزنی چه می‌گویی! نمی‌دانم... اما می‌دانم، جواب هیچ‌یک از سلام‌هایت را نداده‌ام، می‌دانم هروقت آمدی من نبودم، می‌دانم، می‌دانم... اگر نگاهم
کاربر ۷۴۴۶۰۷
این جاده مرا به‌سوی تو می‌خواند. این راه، این دشت، این ستاره، این خورشید، که با ثانیه‌هایم گره خورده‌اند و نگاهم را تطهیر می‌کنند. انتهای این جاده به تو می‌رسد؛ آنجا که عشق در پیشگاه نگاهت زانو زده است و آسمان با تمام بی‌کرانگی‌اش، قطره‌ای در اقیانوس دستان توست. و من که همان ستارۀ بی‌آسمانم، و من که همان قاصدک سرگردان در بادم، و من که... و من که هیچ نیستم، جز همان هیچی که هستم، غرق نگاه بی‌تلاطم توام.
گل نرگس
چقدر ندیدنت سخت است «عَزیزٌ عَلَیَّ اَن اَری الخَلْقَ و لا تُری و لا اَسمَعَ لَکَ حَسیساً وَ لا نَجوَی» چقدر بر من سخت و ناگوار است که تمام جهان را ببینم، ولی تو را نه و در جان من، نه صدایی باشد نه نجوایی از جانب تو.
گل نرگس
و من مدام زمین می‌خوردم، پاهایم درد می‌گرفتند، دستانم بی‌حس می‌شدند، اما تو هر بار برمی‌گشتی و بلندم می‌کردی، اما حالا...
nour
فکر کردم رفته‌ای، اما نمی‌دانستم پشت روزهایم ایستاده‌ای و ثانیه‌هایم را از زیر قرآن عبور می‌دهی و سلام می‌کنی به نگاه‌های گم‌شده‌ام...
nour
همه می‌گویند تو رفته‌ای، اما من که می‌دانم تو اینجایی... همین‌جا، کنار سلام‌های بی‌جواب و پشت اشک‌های پنهان... تو همین‌جایی. من می‌دانم تو هیچ جا نرفته‌ای، فقط این دستان من است که جلوی تو را گرفته‌اند.
nour
و من که هیچ نیستم، جز همان هیچی که هستم، غرق نگاه بی‌تلاطم توام.
میم.کاف
من روزهای آمدنت را نزدیک می‌بینم، هرچند که تمامی اهل دنیایِ نامردی بگویند فاصلۀ من با آمدنت تا بلندای قلۀ قاف است... و باید آن را نزدیک ببینم، که این اولین نشانۀ خواستن توست: «إنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً و نَریٰهُ قَریبا» (آن‌ها آمدن او را دور می‌بینند و ما نزدیک می‌بینیم).
میم.کاف
و فکر می‌کنم که چقدر من هم شبیه مردمان آن روزهایم؛ همان‌ها که در پیچ کوچه‌ها می‌نشستند تا رد شوید و جواب سلام‌هایشان را بدهید... فقط جواب سلامشان را. ما شیعیان امام‌ندیده، حتی سلامی و علیکی هم دنیایمان را گلستان می‌کند. دوباره و دوباره سلام می‌کنم تا جواب‌های شما دنیایم را بهاران کند. سلام بر تو ای پدر موعود. سلام بر تو که امام نجات‌یافتگانی. سلام بر تو که شادی قلب غمگینانی. سلام بر تو ای کشتی صبر. سلام بر تو.
فائزه
خسته‌ام، اما نه خسته‌تر از تو، وقتی‌که ثانیه‌های آمدنت به آخر نمی‌رسند.
F.Amini
می‌خواهم بگویم... اگر می‌خواهی بروی مرا هم ببر و وقتی تو اینجا نیستی، ثانیه‌ها هم می‌میرند و دیگر هیچ چیز نمی‌تواند نفس بکشد...
مُنتَظِر

حجم

۳۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۷۶ صفحه

حجم

۳۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۷۶ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان