بریدههایی از کتاب خواهر خوب
نویسنده:سالی هپورث
مترجم:راحله نظری
ویراستار:نگین موزرمنیا
انتشارات:کتاب کوله پشتی
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۰از ۲۲ رأی
۴٫۰
(۲۲)
جایی خوانده بودم که غم دلتنگی را باید بهتنهایی و در سکوت تحمل کرد.
n re
خواهر بودن مثل شمشیر دولبه است. روشنایی و غبار، آبنبات چوبی و خون. خوب و بد. و بد بودن به همان اندازهٔ خوب بودن برای این رابطه ضروری است.
شاید بد بودن حتی مهمتر هم باشد، چون چیزی است که شما را به هم گره میزند.
Shaghayegh
عشق چیزی است کاملاً شرطی. برای بهدستآوردنش باید نقش بازی میکردیم، لبخند میزدیم و دوستداشتنی و بامزه بهنظر میرسیدیم. باید میدانستیم دقیقاً چهچیزی از ما میخواهد... و دقیقاً همان را انجام میدادیم.
کاربر ۸۸۱۹۰۶۳
«چون بهنظر من عصبانیت اسم مستعار غمه. تجربه به من ثابت کرده نود درصد مواقع اگه با آدم خشمگین مهربانانه برخورد کنی، میتونی آرومش کنی و بفهمی دقیقاً چی بهش میگذره.»
Shaghayegh
«چون بهنظر من عصبانیت اسم مستعار غمه. تجربه به من ثابت کرده نود درصد مواقع اگه با آدم خشمگین مهربانانه برخورد کنی، میتونی آرومش کنی و بفهمی دقیقاً چی بهش میگذره.»
Maedeh
کاری که این زن انجام داد بسیار وحشتناکتر از چیزی بود که انتظارش را داشتم. ای کاش بهجای این کار مرا کتک زده بود.
کاربر ۸۸۱۹۰۶۳
کتابخانه برایش تبدیل به خانهای شده بود، طوری که جهانهای پنهان را بین برگههای کتابها کشف میکرد
Shaghayegh
«چیزی که راجع به مواجه شدن با ترسها یاد گرفتهم اینه که... گاهی بیش از حد قدرتمندن.»
Shaghayegh
مثل یکجور رهایی میماند؛ آوردن تمام افکارم، اینجا، روی کاغذ
کاربر ۳۹۴۴۹۵۴
یکی از بهترین راهها برای حل کردن و پشتسر گذاشتن آسیبها و زخمهای روحی و روانی نوشتن آنهاست.
کاربر ۳۹۴۴۹۵۴
شاید فرن کتابدار باشد... اما من آن کسی هستم که داستانها را مینویسد.
saharist
است. واقعاً متنفرم از اینکه روی ذهنم کنترلی نداشته باشم یا حس کنم نمیتوانم به خودم اعتماد کنم، حتی با وجود این حقیقت که آدم مورداعتمادی نیستم
کاربر ۸۸۱۹۰۶۳
بهنظر من اینکه مردم اصلاً به خودشان زمان نمیدهند تا همهٔ جوانب را درنظر بگیرند و سپس دربارهٔ ظاهر یک نفر قضاوت کنند خندهدارتر است!
کاربر ۸۸۱۹۰۶۳
مردم از اینکه بتوانند با انجام کارهای کوچک مفید بهنظر برسند لذت میبرند.
n re
کتابخانه نسبت به مدرسه دانش بهتری در اختیار ما میگذارد
n re
اگر به من باشد، تمام کودکان باید سالِ قبل از ورود به مدرسه را در کتابخانه بگذرانند؛ نهفقط برای خواندن کتاب، حتی برای پرسه زدن و دوست شدن با کتابدارها. انگشتانشان را از دکمههای کامپیوترها جدا کنند و بهجایش کتابها را ورق بزنند و در همان حال با قوهٔ تخیل بینظیر و کوچکشان برای خودشان داستان بسازند. چقدر جهان عاقبتبهخیر میشد اگر بچهها میتوانستند این کار را انجام بدهند.
n re
اغلب به اینکه چطور مردم کورکورانه راه والدینشان را در پیش میگیرند فکر میکنم. پیدا کردن کار، تشکیل خانواده، خریدن خانه، سخت کار کردن و درنهایت مردن.
n re
«رز شخص ویژهٔ منه.»
والی شروع به پلک زدن میکند. «شخص ویژه؟!»
«میدونی، شخص موردنظر آدم. همسرت، بچهت، نامزدت، بهترین دوستت. کسی که میتونی همهٔ مسائل شخصیت رو باهاش درمیون بذاری. کسی که میتونی روش حساب کنی. کسی که میتونی بهش تکیه کنی.»
n re
ترک کردن همیشه برای من مثل تیر خلاص میماند.
n re
فقط چند لحظه کافی است تا همهچیز تغییر کند.
n re
«تمیزی یعنی نزدیکی به خدا.»
n re
«اصلاً برای چی کار میکنی؟»
بهنظر میرسد واقعاً به این سؤال فکر میکند. بعد از چند لحظه شانه بالا میاندازد و میگوید: «کار نکنم، چیکار کنم پس؟ یه گوشه بشینم و پولام رو بشمرم؟ در کنار همهٔ اینا، کار کردن واسه سلامتی روان لازمه.»
n re
بهنظر میرسد دنیا دارد با من بازی میکند و مرا به درون سختترین شرایط ممکن هُل میدهد. بعد مینشیند و تماشا میکند که سرانجام چه زمانی خُرد خواهم شد.
n re
اینجا بودن خوب است، بهخصوص امروز که از درون به هم ریختهام. وقتی آدم چنین حالی دارد، هیچچیز بهاندازهٔ ملاقات با مادر کارساز نیست.
n re
تمام کودکان باید سالِ قبل از ورود به مدرسه را در کتابخانه بگذرانند؛ نهفقط برای خواندن کتاب، حتی برای پرسه زدن و دوست شدن با کتابدارها. انگشتانشان را از دکمههای کامپیوترها جدا کنند و بهجایش کتابها را ورق بزنند و در همان حال با قوهٔ تخیل بینظیر و کوچکشان برای خودشان داستان بسازند.
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
«چون بهنظر من عصبانیت اسم مستعار غمه.
Parinajafi
«میدونی، شخص موردنظر آدم. همسرت، بچهت، نامزدت، بهترین دوستت. کسی که میتونی همهٔ مسائل شخصیت رو باهاش درمیون بذاری. کسی که میتونی روش حساب کنی. کسی که میتونی بهش تکیه کنی.»
saharist
کنار گوشم زمزمه کرد: «آروم باش. فقط آروم باش.»
عجیبترین حسی بود که تجربه کرده بودم. دوروبرمان پر از آدم بود. بااینحال احساس تنهایی مطلق میکردم.
کاربر ۸۸۱۹۰۶۳
مامان کاملاً متفاوت شده بود. چشمهایش میرقصیدند
کاربر ۸۸۱۹۰۶۳
، و برای کسی که سراسر دنیایش با ترس و غم و اندوه پر شده، داشتن چنین حسی، حتی زودگذر، تمام چیزی است که برای ادامه دادن نیاز دارد.
کاربر ۸۸۱۹۰۶۳
حجم
۲۶۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
حجم
۲۶۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
قیمت:
۵۷,۵۰۰
۳۴,۵۰۰۴۰%
تومان