همیشه فکر میکردم دیده شدن یعنی آن چیزی که آدمها با چشمهایشان میبینند. اما وقتی مدرسهٔ اوژین فیلد برنامهٔ گردش علمی در آکواریوم گذاشت من، سوزی سوانسون، کاملاً ناپدید شده بودم. دیده شدن بیشتر از آنکه با چشمها ارتباط داشته باشد به گوشها مربوط است.
yalda
هر وقت به این دو روز فکرمیکنم، به تمام شدنِ تو و خبردار شدن خودم، به ستارهها فکر میکنم. میدانستی چهار سال طول میکشد تا نزدیکترین ستاره نورش به زمین برسد؟ و معنایش این است وقتی آن ستاره یا هر ستارهای را میبینیم درواقع چیزی را میبینیم که مربوط به گذشته است. تمام نورها، هر ستارهای در آسمان، میتواند سالها پیش سوخته باشد و هر لحظه امکانش هست آسمان شب خالی از ستاره شود بدون آنکه ما بدانیم.
yalda
هر وقت به این دو روز فکرمیکنم، به تمام شدنِ تو و خبردار شدن خودم، به ستارهها فکر میکنم. میدانستی چهار سال طول میکشد تا نزدیکترین ستاره نورش به زمین برسد؟ و معنایش این است وقتی آن ستاره یا هر ستارهای را میبینیم درواقع چیزی را میبینیم که مربوط به گذشته است. تمام نورها، هر ستارهای در آسمان، میتواند سالها پیش سوخته باشد و هر لحظه امکانش هست آسمان شب خالی از ستاره شود بدون آنکه ما بدانیم.
yalda
«زو، همه چیز امکان دارد. بعضی چیزها همین طوری اتفاق میافتند اما باورکردنش مشکل است. برای من هم باورکردنش مشکل است.»
yalda
آن کلمههای بیمعنا هنوز توی سرم پتک میزدند.
yalda
اینکه دوباره خورشید نورافشانی کند هیچ معنایی نداشت.
تمام این مدت من فکر میکردم داستان ما فقط داستان ما بود. اما انگار تو داستان خودت را داشتی و من داستان خودم را. داستان ما شاید فقط برای مدتی داستان ما بود و آنقدر طولانی بود که به نظر بیاید داستانی مشترک است. اما داستانهایمان متفاوت بودند.
yalda