بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کابل ۱۴۰۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب کابل ۱۴۰۰

بریده‌هایی از کتاب کابل ۱۴۰۰

انتشارات:نشر برج
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۳از ۳ رأی
۲٫۳
(۳)
در زندگی، لحظاتی هست که انگار بر لبهٔ نیستی ایستاده‌ای. با خودت می‌اندیشی این خط دیگر آخرش است. از آن که بگذرم، تمام است. نمی‌توانم، می‌میرم، امکان ندارد. بعد که از آن خط باریک می‌گذری، با شگفتی می‌بینی که نه، اتفاق خاصی نیفتاد و هنوز پایت روی زمین است.
نازنین عظیمی
تکرارْ همه‌چیز را از معنی تهی می‌کند. حتی اگر زنده‌شدن مرده را چند روز پشت سر هم ببینیم، از آن ملول می‌شویم؛ مانند مرگ که چون اطرافمان را پر کرده پوچ و بی‌اثر شده است. دیگر نه ترسی دارد، نه هیجانی و نه شگفتی‌ای.
نازنین عظیمی
خون... با چه سرعتی در سراسر بدنم می‌دود! طوری حرکت می‌کند انگار باید به جایی برسد، انگار دارد دیرش می‌شود. خون احمق! نمی‌داند که درون سیاه‌چاله‌ای به نام بدن گیر افتاده و هرقدر تیزتر می‌دود، باز می‌رسد سر جای اولش. درون رگ‌ها می‌چرخد و می‌چرخد. موتور پوچی به نام قلب این‌طور می‌دواندش. می‌کِشد، پمپاژ می‌کند و با توهین تُفش می‌کند به یک جای دور در بدن.
نازنین عظیمی
نمی‌دانی که سطل‌های زباله چقدر بلند دربارهٔ ما صحبت می‌کنند و چه راحت رازهایمان را افشا می‌کنند! مثل یک خودزندگی‌نامه است که همه ناخودآگاه هر روز چند صفحه‌اش را می‌نویسند. فقط کافی است کسی پیدا شود و صفحاتِ آن را ورق بزند. و من کسی‌ام که آن‌ها را ورق می‌زنم. مجبورم. آخر اگر این کار را نکنم، تمام آن داستان‌ها، همه‌شان، هدر می‌روند.
نازنین عظیمی
صدای مهیبی می‌آید، شبیه رعدی عظیم. شاید باران ببارد. چتر هم که همراه ندارم. باید در گوشه‌ای پناه بگیرم. اما نه، در آسمان که ابری نیست. سرگردان می‌شوم و نمی‌دانم چه کنم. بعد که دود سیاه غلیظی به‌شکل ستون سر بلند می‌کند، تازه می‌فهمم که کمی دورتر بمبی منفجر شده است. مردم سراسیمه به هر سو می‌دوند. کجایم؟ به نظرم جایی نزدیک پل باغ عمومی. چند کودک در جوی افتاده‌اند و چند زن که احتمالاً مادرانِ کودک‌مرده‌ای‌اند جیغ می‌زنند. می‌دانم که باید فرار کنم. به کدام سو؟ هر چه فکر می‌کنم، ذهنم یاری نمی‌دهد. خیابان‌ها به‌یک‌باره برایم ناآشنا شده‌اند. چه کنم؟ از جمعیت فرار کن! به جای خلوتی برو! این دستور از جایی در عمق ذهنم بالا می‌آید و از سردرگمی نجاتم می‌دهد.
نازنین عظیمی
مادرم می‌گفت وقتی خیلی منتظر حادثه‌ای باشی، آن حادثه دیگر اتفاق نمی‌افتد.
نازنین عظیمی
مستر شریفی با پوزخند می‌گوید: «این خارجی‌ها با این سادگی‌شان چطور این‌قدر پیشرفت کرده‌اند؟» ‫نمی‌دانم. فقط همین‌قدر مطمئنم که ما هم با تمام هوشیاری و مهارت در دروغ‌گویی هنوز به هیچ‌جا نرسیده‌ایم.
نازنین عظیمی
آن‌قدر نگرانی‌ها زیادند که نمی‌دانم اول به کدامشان بیندیشم. و دقیقاً همین باعث می‌شود که فکر کنم همه‌چیز درحال فروپاشیدن است. انگار وسط جهانی یخی نشسته‌ام که گرمایی مهیب به‌سرعت ذوبش می‌کند. نظم روزمره‌ام را کاملاً از دست داده‌ام و با وجود این‌که دفتر هنوز تعطیل است، هیچ کاری جز خیره‌شدن به صفحهٔ موبایل نمی‌کنم. علیل شده‌ام و توان ندارم هیچ کار مفیدی بکنم. روزانه شاید ده ساعت یا بیشتر درون صفحهٔ فیسبوک همین‌طور پایین می‌روم و می‌روم، تا شاید... شاید که چه؟ خودم هم نمی‌دانم.
نازنین عظیمی
مستر شریفی با پوزخند می‌گوید: «این خارجی‌ها با این سادگی‌شان چطور این‌قدر پیشرفت کرده‌اند؟» ‫نمی‌دانم. فقط همین‌قدر مطمئنم که ما هم با تمام هوشیاری و مهارت در دروغ‌گویی هنوز به هیچ‌جا نرسیده‌ایم.
نازنین عظیمی

حجم

۲۲۴٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

حجم

۲۲۴٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

قیمت:
۶۸,۰۰۰
تومان