به چشمان گریان جهان خیره شدم و با آخرین توانم لب زدم:
- اگه خدا بهم فرصت زندگی داد... میام بهزیستی سراغت... دوباره پیدات میکنم... اگه صد سالم طول بکشه... جهانم... عزیزم
کیسهٔ سیاه به سرم کشیده شد، تاریکی مرا در بر گرفت، صدای سرفههای جهان در سرم پیچید....
sraebz
، چند بار به او گفته بودم دهانش را مقابل من باز نگه ندارد. مرد نبود و نمیفهمید مردها به چیزی پیله کنند، با همان عاشق میشوند، وسوسه میشوند، تشنه میشوند، اصلا میمیرند و زنده میشوند.
sraebz
جهان به سرفه افتاد و گفت:
- دندونام... قشنگ... بودن؟
برای چند لحظه رفتم به گذشتههای دور، به اولین باری که رنگ را ریختم روی ژاکتش و با دهان نیمه باز به من زل زده بود. اسمش را گذاشته بودم خرگوش. نفس عمیق کشیدم:
- دندونات دنیای من بودن
sraebz
جهان به سرفه افتاد و گفت:
- دندونام... قشنگ... بودن؟
برای چند لحظه رفتم به گذشتههای دور، به اولین باری که رنگ را ریختم روی ژاکتش و با دهان نیمه باز به من زل زده بود. اسمش را گذاشته بودم خرگوش. نفس عمیق کشیدم:
- دندونات دنیای من بودن
sraebz