بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بارانداز غربی | طاقچه
تصویر جلد کتاب بارانداز غربی

بریده‌هایی از کتاب بارانداز غربی

انتشارات:نشر بیدگل
امتیاز:
۴.۳از ۶ رأی
۴٫۳
(۶)
من نه سن‌و‌سالش رو دارم نه حوصله‌اش رو که بخوام یه شخصیت جدید برای خودم دست‌و‌پا کنم.
1976
وقتی بچه بودم، همیشه شپش تو سرم بود، زیر بغلم، زیر ریزترین موهام یه لشگر شپش سیاه مستقر بودن. مادر پیرم نفت‌مالیم می‌کرد اما، همین‌که خیال می‌کردیم گذاشتن رفتن، نوک پا برمی‌گشتن، و دوباره خارش من شروع می‌شد. واسه همین زیر ناخن‌هام رو با برس می‌شست؛ می‌گفت: حتماً یه دونه اون زیرها خودش رو قایم کرده؛ وادارم می‌کرد جوشوندۀ طاووسی و جوشوندۀ زِبرینه بخورم تا خونی که تخم شپش‌ها رو اینور و اونور می‌برد بشوره و پاک کنه؛ اما همیشه یه دونه‌شون بود که موفق می‌شد خودش رو قایم کنه، و ما هم هیچ‌وقت نتونستیم بفهمیم کجا. در مقابل آخرین شپش، هیچ کاری نمی‌شه کرد، باید ولش کرد. (می‌خندد.) راستش راحت‌تره آدم به شپش‌عادت کنه تا بخواد از شرش خلاص بشه.
1976

حجم

۹۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۵۸ صفحه

حجم

۹۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۵۸ صفحه

قیمت:
۷۲,۰۰۰
۵۰,۴۰۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد