خدایی که بهوضوح خودش رو خدا نشون بده، خدا نیست؛ بلکه فقط پادشاه جهانه. من خودم رو در تاریکی میپیچم. من به راز نیاز دارم؛ وگرنه دیگه چه انتخابی باقی میمونه؟ [لولهٔ اسلحه را روی قلبش میگذارد.] من یه راز هستم، فروید، نه یه ابهام.
میس سین
خردمندی بیشتر اوقات در اینه که آدم تابع جنونش باشه تا عقلش
میس سین
قراره چی از انسان باقی بمونه؟ یه دیوونهٔ توی سلولش که ضمیر ناخودآگاه و خودآگاهش با هم شطرنج بازی میکنن! بعد از تو قطعاً بشر برای همیشه توی زندانش تنها میمونه. البته تو هنوز سرمستی؛ از پیروزیت، از اونهایی که روشنشون کردی، از اونهایی که غرق حرفهات شدن... اما به بقیه فکر کن؛ اونهایی که بعد از تو متولد میشن. برای اونها چه دنیایی رو باقی گذاشتهٔ؟ الحاد، دستش رو شد! خرافاتی که از خرافههای قبل خودش احمقانهتره!
میس سین
تو خدایی رو میخوای که در برابرش تعظیم کنی، نه خدایی که در برابرت زانو بزنه...
میس سین
ناشناس: [انگشتش را روی قلب فروید میگذارد.] من همین جا بودم، فروید. من همیشه اینجا پنهان بودم. تو نه هیچوقت من رو پیدا کردی و نه هیچوقت من رو گم کردی. هروقت میشنیدم که داری میگی به خدا ایمان نداری، حس میکردم صدای یه بلبل رو میشنوم که از بلدنبودن موسیقی شکایت داره.
میس سین