بریدههایی از کتاب تمام چیزهای خطرناک
۴٫۲
(۱۱)
خیلی سریع یاد گرفتم که وقتی مردم حالم را میپرسیدند، میپرسیدند اوضاعم چطور است، واقعاً جواب نمیخواستند- حداقل نه جوابی واقعی- بنابراین مورمور شدن فک و اشکهایم که تهدید به سرازیر شدن میکردند را نادیده گرفتم، لبخندی ساختگی بر صورتم زدم و جوابی را که انتظار داشتند بهشان دادم: همهچیز خوب بود. همهچیز مرتب بود.
درواقع نه، همهچیز عالی بود.
n re
هر آدمی متفاوت عزاداری میکنه.»
sonaagheli
یک دقیقه چطور میتواند اینقدر دیر بگذرد.
n re
ما همان چیزی هستیم که تصمیم میگیریم باورش کنیم، ولی آن هم یک سراب است، از فاصلهٔ دور میدرخشد، خم میشود و تاب میخورد و هر لحظه ظاهرش را تغییر میدهد.
هر لحظه، هر چیزی که بخواهیم را نشانمان میدهد.
یك رهگذر
چون کسی برای سرزنش کردن وجود نداشت، تصمیم گرفتند مرا سرزنش کنند.
n re
مشکل همین است: هیچکس لحظهای با خودش فکر نمیکند در تاریکی شب چه اتفاقی میافتد، هیچکس به همهٔ وقایعی که در زمان خفتن دنیا رخ میدهد نمیاندیشد؛ به غریبههایی که در سایهها کمین میکنند، زیر پنجرهها مینشینند یا دستگیرهٔ درهای قفلنشده را میچرخانند، به حیواناتی که شکار میکنند، خونِ گرم از دندانهایشان میچکد و از گوشت دیگران تغذیه میکنند. فقط گمان میکنیم که وقتی میخوابیم دنیا نیز به خواب میرود. انتظار داریم صبح روز بعد دنیا مثل قبل، دستنخورده و بیدردسر از سر گرفته شود. گویی فقط به خاطر اینکه ما دست از حرکت برمیداریم زندگی متوقف میشود.
ولی این حقیقت ندارد.
n re
حالا میفهمم چیزی حتی ناخوشایندتر از تنها بودن در تاریکی نیز هست.
وقتی میفهمی اصلاً هم تنها نیستی.
n re
با خودم فکر میکنم چقدر برایش راحت بود که وارد زندگیام شود؛ فقط کافی بود حرفهایی که میخواستم بشنوم را بگوید تا کاملاً به او اعتماد کنم.
n re
خستگی با ذهنْ کارهای عجیبی میکند، چیزهایی که نمیشود با آنها منطقی برخورد کرد. توضیحشان سخت است
n re
آدمها کثیفترین رازهایشان را در عادیترین جاها مخفی میکنند.
n re
مگر زندگیهایمان، قصههایی نیستند که برای خودمان تعریف میکنیم؟ قصههایی که میکوشیم بیعیب و نقص بسازیمشان و به گوش مردم دنیا برسانیم؟ قصههایی که چنان واضح و واقعی میشوند که خودمان هم باورشان میکنیم؟
n re
برای قسر دررفتن از قتل یک نفر، نباید خودت ماشه را بکشی- گاهی اوقات فقط لازم است اسلحه را پر کنی و بگذاری خودش شلیک کند.
یك رهگذر
سخت است بگویم از انتخابهایم پشیمانم، چون احساس پشیمانی نمیکنم. اما وقتی اینجا، در فاصلهٔ چند قدمیِ جایی که زندگی گذشتهام قرار بود آغاز شود میایستم، نمیتوانم به این فکر نکنم که چقدر همهچیز میتوانست فرق کند.
به اینکه چقدر مجبور به فداکاری بودم
n re
همه رازهای خودمون رو داریم.
n re
از برخی جهات، زندگی طوری پیش میرود که انگار اتفاقی نیفتاده، مثل وقتی انگشت پایت به جایی کوبیده میشود و با چشمهایی اشکبار سعی میکنی برای فراموش کردن درد به راهت ادامه بدهی.
n re
هر آدمی متفاوت عزاداری میکنه.»
sonaagheli
برای مقابله با اندوه از دست دادن یک عزیز، دفترچهٔ راهنمایی نیست. هیچ فهرستی وجود ندارد که بهینهترین راه برای غلبه بر اندوه و به زندگی بازگشتن را مرحلهبهمرحله مشخص کند.
یك رهگذر
هیچکس لحظهای با خودش فکر نمیکند در تاریکی شب چه اتفاقی میافتد، هیچکس به همهٔ وقایعی که در زمان خفتن دنیا رخ میدهد نمیاندیشد؛ به غریبههایی که در سایهها کمین میکنند، زیر پنجرهها مینشینند یا دستگیرهٔ درهای قفلنشده را میچرخانند، به حیواناتی که شکار میکنند، خونِ گرم از دندانهایشان میچکد و از گوشت دیگران تغذیه میکنند. فقط گمان میکنیم که وقتی میخوابیم دنیا نیز به خواب میرود. انتظار داریم صبح روز بعد دنیا مثل قبل، دستنخورده و بیدردسر از سر گرفته شود. گویی فقط به خاطر اینکه ما دست از حرکت برمیداریم زندگی متوقف میشود.
یك رهگذر
گمان میکنم همه داستانهای خودمان را داریم. مجموعهای از اتفاقاتی که زندگیهایمان را به مسیرهای ناشناخته میکشاند. دنبالهای از تولدها و مرگها، آغازها و پایانها. عشق و از دست دادن. شادی و درد.
یك رهگذر
چقدر دیوانهکننده است که شبها با افکارت تنها باشی.
n re
برای مقابله با اندوه از دست دادن یک عزیز، دفترچهٔ راهنمایی نیست. هیچ فهرستی وجود ندارد که بهینهترین راه برای غلبه بر اندوه و به زندگی بازگشتن را مرحلهبهمرحله مشخص کند.
n re
«میدونی، لازم نیست تنهایی باهاش کنار بیای. عیبی نداره از کسی کمک بخوای.»
n re
«شاید باید دست از تکرار قدمهات برداری و یه راه تازه رو امتحان کنی.»
n re
ما همان چیزی هستیم که تصمیم میگیریم باورش کنیم، ولی آن هم یک سراب است، از فاصلهٔ دور میدرخشد، خم میشود و تاب میخورد و هر لحظه ظاهرش را تغییر میدهد.
هر لحظه، هر چیزی که بخواهیم را نشانمان میدهد.
n re
هیچکدامشان سیر نمیشوند. قاتلهایی که اسمشان روی تیشرتها نوشته شده آدمهای شرور داستان هستند؛ مردان یونیفرمپوشی که عقب سالن ایستادهاند نیز قهرمانانند. میسون قربانی است و من... مطمئن نیستم من کجای داستان قرار دارم.
شاید تنها بازمانده؛ کسی که داستانی برای گفتن دارد.
سمیرا میرزایی
همهشان رازهایی دارند. ولی بعضی رازهای واقعی و کثیفی دارند. رازهای شوم و پیچیده و مرموزی که درست زیر پوست میخزند، در رگها حرکت میکنند و مثل بیماری پخش میشوند.
تقسیم میشوند، چند برابر میشوند و دوباره تقسیم میشوند.
سمیرا میرزایی
زندگی من فقط یک معماست که باید حل شود.
سمیرا میرزایی
زمان همینطور است: احساس میکنی صبحها بیپایان هستند و تمام روز مثل خمیازهای طولانی کِش میآید.
یك رهگذر
مادرها- و صادقانه بگویم در کل ما زنها- را جوری بار میآورند که از همان لحظهٔ به دنیا آمدن از چیزی احساس گناه میکنیم. همیشه فکر میکنیم همهچیز تقصیر ماست. همیشه احساس میکنیم باید از کسی عذرخواهی کنیم: برای کمبودها یا زیادی بودنهایمان، برای ساکت بودن یا پرسروصدا بودنهایمان، برای کمتوقع بودنها یا زیادهخواه بودنهایمان.
یك رهگذر
باور دارم هر زنی میتواند سنگینی انتظارات ناگفتهای که از همان لحظهٔ اول، با گذاشتن عروسک در دستانمان، بر تمام زندگیمان سایه میاندازد را درک کند. سنگینیِ اینکه برای تمام تصمیمهایی که برای خودمان میگیریم قضاوت میشویم و حتی نمیتوانیم درموردشان حرف بزنیم.
یك رهگذر
حجم
۳۱۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
حجم
۳۱۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
قیمت:
۶۸,۰۰۰
تومان