
بریدههایی از کتاب سه شنبه ها با موری
۳٫۶
(۱۲)
«قبل از مرگ، اول خودت را و سپس دیگران را ببخش.»
Mahsa
فرهنگ و سنتِ ما به مردم یاد نمیدهد که دربارهٔ خودشان احساس خوبی داشته باشند. ما مطالب نادرست را در جامعه آموزش میدهیم. تو باید خیلی قوی باشی که بتوانی سنتهای غلط را کنار بگذاری و روش خودت را پیدا کنی. سنتِ خودت را خلق کن.
مائده
برای اینکه به زندگیتان معنا و مفهوم ببخشید، دیگران را دوست داشته باشید؛ خودتان را وقف اطرافیانتان بکنید، خودتان را وقف خلق پدیدههایی بکنید که به شما انگیزه و مفهوم بدهد.
مائده
«در کلِ زندگیام، هر جا رفتم انسانهایی را دیدم که خواهان به دستآوردن کالای جدیدی بودند؛ خواهان خرید اتومبیل جدید، اسبابواثاثیهٔ جدید، آخرین مدل اسباببازی. و تازه، بعد هم میخواهند در موردش با تو حرف بزنند: حدس بزن چی خریدم؟ حدس بزن چی خریدم؟
میدانی تفسیر من از این قضیه چیست؟ این افراد بهشدت تشنهٔ عشقاند، اما به جای به دستآوردن خودِ عشق، جایگزینهایی برایش تعیین کردهاند. آنها مادیات را در آغوش کشیدهاند، به این امید که مادیات هم آنها را در آغوش بکشد. اما زهی خیال باطل! نمیتوانی اشیای مادی را جایگزین عشق، مهر و محبت، و صمیمیت و رفاقت کنی.
zohre994
با دیدن برنامههای سرگرمکننده و یکنواخت تلویزیون یا تماشای فیلمهای اکرانشدهٔ هفتگی در سینماها وقتش را هدر نداد. او پیلهای حمایتی به دور خود تنیده بود؛ پیلهای از فعالیتهای انسانی: گفتگو، تعامل، عشق و محبت. زندگیاش لبریز از چنین مسائلی بود؛ درست مثل سوپی که از کاسه سرریز میشود.
پارسا اجاقلو
گاهی نمیتوانی آنچه میبینی را باور کنی، باید آنچه احساس میکنی را باور کنی.
پارسا اجاقلو
چرا سکوتْ ما را شرمزده میکند؟ در سروصدا و شلوغی چه آسایشی نهفته است؟
Mahsa
«میچ، حقیقت این است اگر چگونه مردن را یاد بگیری، چگونه زیستن را نیز فرا خواهی گرفت.»
sadat
«میچ، مرگ تنها چیزی است که میشود دربارهاش غمگین شد، ولی زندگی بدون دلِ خوشْ بحث دیگری است. خیلی از مراجعهکنندگان من شاد نیستند.»
«چرا؟»
«خب، اولین دلیلش آنکه فرهنگ و سنتِ ما به مردم یاد نمیدهد که دربارهٔ خودشان احساس خوبی داشته باشند. ما مطالب نادرست را در جامعه آموزش میدهیم. تو باید خیلی قوی باشی که بتوانی سنتهای غلط را کنار بگذاری و روش خودت را پیدا کنی. سنتِ خودت را خلق کن. بیشتر مردم نمیتوانند این کار را انجام دهند. باوجوداین بیماری سخت، من از آنها شادترم.
درست است که من در حال مرگم، اما روحها و جانهای عاشق و مهربانی احاطهام کردهاند. چند نفر میتوانند چنین ادعایی بکنند؟»
zohre994
بزرگی و عظمت در گفتگوهای ساده و معمولی نهفته است: چهکار میکنی؟ کجا زندگی میکنی؟ واقعاً چند بار به حرف کسی گوش دادهایم؟ البته بدون تلاش برای فروش جنسمان، بدون در معذوریت قراردادن، بدون سوءاستفاده از آن شخص، و بدون چشمداشت و بیقیدوشرط؟
zohre994
«اولِ زندگی که خردسالیم، برای حفظ بقایمان به دیگران احتیاج داریم. درست است؟ آخرِ زندگی هم، وقتی مثل من شدی، برای حفظ بقایمان به دیگران احتیاج داریم. درست است؟»
و بقیهٔ حرفش را زمزمهوار و زیرلبی ادامه داد:
«و حالا یک راز: بین این دو مرحله هم به دیگران احتیاج داریم.»
zohre994
«دستاوردهای من از ازدواج اینهاست: امتحان میشوی، خودت را میشناسی، دیگری را میشناسی و اخلاق و رفتارت را تغییر میدهی تا ببینی آیا میتوانی وضعیت جدید را بپذیری یا نه.»
مائده
تو باید خیلی قوی باشی که بتوانی سنتهای غلط را کنار بگذاری و روش خودت را پیدا کنی
پارسا اجاقلو
برای اینکه به زندگیتان معنا و مفهوم ببخشید، دیگران را دوست داشته باشید؛ خودتان را وقف اطرافیانتان بکنید، خودتان را وقف خلق پدیدههایی بکنید که به شما انگیزه و مفهوم بدهد.
پارسا اجاقلو
کاپل دو مرد را کنار همدیگر تصور کرد؛ یکی ناتوان از حرف زدن، دیگری ناتوان از شنیدن: کر و لال. این تصور میتوانست شبیه چه چیزی باشد؟
موری گفت:
«ما دستهایمان را در دست همدیگر نگه خواهیم داشت و جریان دوطرفه و پرقدرت و بیحدومرز عشق را احساس خواهیم کرد. تد، ما سیوپنج سال باهم دوست بودیم. برای احساس عشق نیازی به حرفزدن یا شنیدن نیست.»
پارسا اجاقلو
کاپل پرسید:
«وقتی دیگر نتوانی با مردم حرف بزنی چگونه ارتباط برقرار خواهی کرد؟»
موری با بیاعتنایی شانههایش را بالا انداخت.
«شاید ازشان بخواهم سؤالاتی از من بپرسند که جوابش فقط بله یا خیر باشد.»
پارسا اجاقلو
کاپل به موری گفت:
«موری، مادر تو هفتاد سال پیش از دنیا رفته... این موضوع مال هفتاد سال پیش است. ولی تو هنوز غمگینی؟ درد و رنج آن ماجرا هنوز تمام نشده؟»
موری زیرلب تأیید کرد:
«بله، بله... درست زدی به هدف.»
پارسا اجاقلو
اودِن، گفته یا عاشق یکدیگر باشید یا بمیرید.»
پارسا اجاقلو
«یک حس را در نظر بگیر. عشقِ به یک زن، غمِ از دستدادن عشق یا همین چیزی که الان دارم با آن دستوپنجه نرم میکنم، ترس از بیماری لاعلاج و دردش. اگر حسهایت را خفه کنی و کاملاً احساسشان نکنی...
اگر به خودت اجازه ندهی که تا آخر با آنها بروی، تا تهِ حسهایت، هرگز نمیتوانی به مرحلهٔ رهاسازی و انفصال برسی. تو خیلی درگیر احساس ترس شدهای. از درد میترسی، از غموغصه میترسی، از آسیبِ احتمالیِ عشقوعاشقی میترسی.
«فقط در یک صورت میتوانی حسهایت را تماموکمال تجربه کنی، اینکه خودت را وسط آن حسها پرت کنی، به خودت اجازه بدهی داخل آنها شیرجه بزنی، طوری که در آنها غرق شوی. در این صورت معنی درد را درک میکنی، معنی عشق را، غم را. و فقط آن لحظه است که میتوانی بگویی، آهان! بسیار خب. من این احساس را تجربه کردم. معنی این حس را درک کردم. حالا باید لحظهای از این حس جدا شوم.»
پارسا اجاقلو
«میچ، تا وقتی روبهموت نباشی، فرهنگ و سنت تو را تشویق نمیکنند که به این مسائل فکر کنی. ما بهشدت گرفتار منیت و خودبینی و خودخواهی شدهایم: شغل، خانواده، پول کافی، وام، اتومبیل جدید، تعمیر شوفاژ خراب و... . درگیر میلیونها کار کوچک شدهایم، آن هم فقط برای ادامهدادن زندگی و رفتن به سوی آینده. عادت نداریم لحظهای بایستیم، پشت سرمان را نگاه کنیم، زندگیمان را ببینیم و به خودمان بگوییم زندگی فقط همین است؟ این همهٔ چیزی است که من میخواهم؟ آیا این وسط چیزی گم نشده؟»
zohre994
گوش کن! باید متوجه این نکته باشی. همهٔ جوانترها باید متوجه این نکته باشند. اگر همیشه در حال جنگودعوا با مقولهٔ پیری باشید، همیشه هم ناراضی و غمگین خواهید بود، چون در هر صورت پیری از راه خواهد رسید.
و میچ؟»
صدایش را پایینتر آورد.
«واقعیت این است که بالاخره خواهی مرد.»
zohre994
«اولِ زندگی که خردسالیم، برای حفظ بقایمان به دیگران احتیاج داریم. درست است؟ آخرِ زندگی هم، وقتی مثل من شدی، برای حفظ بقایمان به دیگران احتیاج داریم. درست است؟»
و بقیهٔ حرفش را زمزمهوار و زیرلبی ادامه داد:
«و حالا یک راز: بین این دو مرحله هم به دیگران احتیاج داریم.»
zohre994
خردمندی به نام لِوین چه خوب این مطلب را گفته که: عشقْ تنها عمل عقلانیمنطقی است.
مائده
تا وقتی روبهموت نباشی، فرهنگ و سنت تو را تشویق نمیکنند که به این مسائل فکر کنی. ما بهشدت گرفتار منیت و خودبینی و خودخواهی شدهایم: شغل، خانواده، پول کافی، وام، اتومبیل جدید، تعمیر شوفاژ خراب و... . درگیر میلیونها کار کوچک شدهایم، آن هم فقط برای ادامهدادن زندگی و رفتن به سوی آینده. عادت نداریم لحظهای بایستیم، پشت سرمان را نگاه کنیم، زندگیمان را ببینیم و به خودمان بگوییم زندگی فقط همین است؟ این همهٔ چیزی است که من میخواهم؟ آیا این وسط چیزی گم نشده؟
مائده
انسانها نیاز دارند احساس کنند مهماند.
مائده
نوع
حجم
۱۵۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه
نوع
حجم
۱۵۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
۱۶,۵۰۰۷۰%
تومان