و شما معلمها! شما به ما یاد دادید که آمریکا مملکت آزادی است. اینکه هر بچهای این امکان را پیدا میکند که برای خودش شخصیتی باشد، بدون اینکه پلیس اونیفورمپوشی سر آدم را بشکند و جمجمهٔ آدم را خرد و ما را مسخره کند. ولی این دقیقاً همان کاری است که شما معلمها با ما و دوستان ما کردید. شما هم مثل بقیه سعی کردید به ما خط بدهید که چه کاری را بکنیم و چهکاری را نکنیم و چیزهای دیگری از همین قبیل...
muhammad shirkhodaei
آدم باید مدرسه را مثل یک شرکت اداره کند. شاید اغراقآمیز باشد، ولی ما هم یکجور محصول داریم. محصول ما دانشآموزان دبیرستانی هستند، جوانانی که وارد زندگی اجتماعی میشوند. یعنی باید محصولی را بهوجود آورد که جامعه آن را قبول کند. البته من هم دلم میخواهد آدمی مثل ادوارد جیمز اولموز در فیلم بمان و رستگار کن باشم، که دانشآموزانش جبر را بیشتر از ورزش دوست داشتند. ولی وقتی جامعه چنین چیزی نمیخواهد، شما چهکار میتوانید بکنید؟
muhammad shirkhodaei
امیدوارم این نامه با درشتترین حروف در صفحهٔ اول روزنامه چاپ شود. برای اینکه معتقدم همهٔ شماها باید آن را بخوانید. حالا که من مردهام، باید بدانید که چرا بچههای شما را هم با خودم بردم.
برای اینکه شماها زندگی من را خرابتر از چیزی که بود کردید. میپرسید چطوری؟ چون همهٔ شما بچههایتان را جوری تربیت کردید انگار همه باید مثل هم باشند و باید از کسی که کمی جور دیگری است، نفرت داشته باشند. حتماً الان میگویید آخ نه! ما این کار را نکردیم.
muhammad shirkhodaei