بریدههایی از کتاب خانم معلم جدید ما
۴٫۵
(۳۲)
معمولاً معلمها حاضر و غایب میکنند؛ میگویند: «صبح به خیر، بچهها؛
Zahra
معمولاً معلمها خیلی تند راه میروند. همیشه عجله دارند. پاشنهی کفششان در راهروی مدرسه تلق! تلق! تلق! تلق! صدا میکند.
Mahya
وقتی آدم معلمی داشته باشد که چهچههزنان در راهروی مدرسه میدود و کلاه گندهای روی سر میگذارد، سنگی را توی مشتش میگیرد و از بابت حرفها و طرز فکر آدمهای دوروبرش ناراحت و نگران نمیشود، خب، معلوم است که چه اتفاقی میافتد.
Gisoo
معمولاً معلمها حاضر و غایب میکنند؛ میگویند: «صبح به خیر، بچهها؛ من خانم لاگالیپت هستم.» یا میگویند: «سلام، اسم من ناتالی است.» صدایشان یا دلنشین و ملایم است یا گوشخراش و جیغجیغو؛ لحنشان یا خشک و جدّی است یا دوستداشتنی و شیرین.
تقریباً از پیش میتوانیم حدس بزنیم که با چه کسانی ارتباط بهتری برقرار میکنند. اما معلم جدیدمان هیچ حرفی نزد.
Helia
سلام شقایق من. آه! پستهشام ناز و مامانیام، بیدارت کردم؛ آره؟ متأسفم. کمی احساس تنهایی میکردم... ما به کلاس تازهای آمدهایم... بچههای این کلاس مهرباناند یا نه؟ هنوز نمیدانم. طوری نگاهم میکنند که انگار دارند یک آدم لخت را میبینند. انگار با زیرشلواری یا شلوارک وارد کلاس شدهام. باید به آنها سلام کنم. اما اول دوست داشتم کمی با تو صحبت کنم. نگران نباش... به زودی همه چیز روبهراه میشود.
سامی
او در مقابل ما روی میز کارش نشسته بود و با قلبی شکسته آه میکشید.
Helia
میلیونها سرزمین، شخصیت و سیاره در ذهن ما وجود دارد. ما هستیم که باید به آنها جان بدهیم و نباید بابت چیزهایی که آدمهای دیگر میگویند، نگران شویم.
یک بار او گفت: در همه حق دارند با مدادتراش یا با زنبیلهایشان حرف بزنند. درست است که اینها هیچ شباهتی با دوستان واقعی ندارند، اما گاهی اوقات خوب است که شخصیتهایی خلق کنیم و رازهایمان را با آنها در میان بگذاریم. این کار حرف ندارد!»
Book worm
مهم نبود که چه اتفاقی برای شخصیتهای قصه میافتاد، مهم اتفاقی بود که برای ما افتاده بود. ما فقط به قصههای خانم شارلوت گوش نمیکردیم؛ واقعاً میگویم: ما با آنها زندگی میکردیم.
Elham jannesari
معمولاً معلمها خیلی تند راه میروند. همیشه عجله دارند. پاشنهی کفششان در راهروی مدرسه تلق! تلق! تلق! تلق! صدا میکند.
Zahra
یک ماهی میشد که خانم شارلوت در مدرسهمان درس میداد. تا این که یک روز پنجشنبه بعدازظهر، مادر ماتیلد بویسون، سر ساعت دو، دنبال دخترش آمد تا او را به دندانپزشکی ببرد.
کاربر ۱۵۲۳۶۶۹dsmoosavinia
وقتی آدم معلمی داشته باشد که چهچههزنان در راهروی مدرسه میدود و کلاه گندهای روی سر میگذارد، سنگی را توی مشتش میگیرد و از بابت حرفها و طرز فکر آدمهای دوروبرش ناراحت و نگران نمیشود،
t.ftm.s
میلیونها سرزمین، شخصیت و سیاره در ذهن ما وجود دارد. ما هستیم که باید به آنها جان بدهیم و نباید بابت چیزهایی که آدمهای دیگر میگویند، نگران شویم.
یک بار او گفت: در همه حق دارند با مدادتراش یا با زنبیلهایشان حرف بزنند. درست است که اینها هیچ شباهتی با دوستان واقعی ندارند، اما گاهی اوقات خوب است که شخصیتهایی خلق کنیم و رازهایمان را با آنها در میان بگذاریم.
Elham jannesari
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان