
بریدههایی از کتاب ساعت ها
نویسنده:آگاتا کریستی
مترجم:مجتبی عبدالله نژاد
انتشارات:انتشارات شرکت کتاب هرمس
دستهبندی:
امتیاز
۳.۵از ۲۲ رأی
۳٫۵
(۲۲)
من از قدیم عقیده دارم که آدم اگر صبر کند، بالاخره شانس میآورد. چیزی که اصلاً تصور نمیکنی و انتظارش را نداری اتفاق میافتد.
خودبرتر
سروان گفت:
ــ مقتول اهل آنجا نبوده.
خانم همینگ هنوز مردد بود. گفت:
ــ آها. پس آمده آنجا که کشته شود. خیلی عجیب است.
کولین با خودش گفت: «عجب توصیف جالبی کرد.»
hanyeh.m
کتابها مال مغازه نبود، مغازه مال کتابها بود. کتابهایی که همه جا را اشغال کرده بودند، هر روز زاد و ولد میکردند و تکثیر میشدند و هیچ چیز نمیتوانست جلودارشان باشد.
زن
من از قدیم عقیده دارم که آدم اگر صبر کند، بالاخره شانس میآورد. چیزی که اصلاً تصور نمیکنی و انتظارش را نداری اتفاق میافتد.
خودبرتر
من از قدیم عقیده دارم که آدم اگر صبر کند، بالاخره شانس میآورد. چیزی که اصلاً تصور نمیکنی و انتظارش را نداری اتفاق میافتد.
خودبرتر
وقتی مدتها به کسی اعتماد کامل داری، باورت نمیشود که حقیقت چیز دیگری باشد.
"هلاله"
وقتی مدتها به کسی اعتماد کامل داری، باورت نمیشود که حقیقت چیز دیگری باشد.
"هلاله"
آهی کشیدم، صورتحساب را پرداختم و برخاستم. گفتم:
ــ نگران نباش.
این «نگران نباش» هم واقعاً عبارت مسخرهای است. هم در زبان انگلیسی و هم در هر زبان دیگری.
"هلاله"
بچهها گاهی چیزهایی میبینند که ما بزرگترها نمیبینیم.
میم.خ
دوستم هرکول پوآرو مطابق معمول تو صندلی دستهدار چهارگوشی جلو بخاری نشسته بود. متوجه شدم که یکی از میلههای بخاری برقی قرمز میزند. هنوز اوایل سپتامبر بود و هوا گرم. ولی پوآرو از اولین افرادی بود که سرمای پاییزی را احساس میکرد و مراقب بود سرما نخورد. دو طرفش، روی زمین، چند دسته کتاب بود. تعدادی کتاب دیگر هم روی میز سمت چپ قرار داشت. سمت راستش فنجانی بود که بخار از آن بلند میشد. حدس زدم چای سبز است. پوآرو عاشق چای سبز بود و مرا هم همیشه ترغیب میکرد که چای سبز بخورم. ولی به نظر من چای سبز طعم تلخ و بوی مهوّعی داشت.
کوثر91
دوستم هرکول پوآرو مطابق معمول تو صندلی دستهدار چهارگوشی جلو بخاری نشسته بود. متوجه شدم که یکی از میلههای بخاری برقی قرمز میزند. هنوز اوایل سپتامبر بود و هوا گرم. ولی پوآرو از اولین افرادی بود که سرمای پاییزی را احساس میکرد و مراقب بود سرما نخورد. دو طرفش، روی زمین، چند دسته کتاب بود. تعدادی کتاب دیگر هم روی میز سمت چپ قرار داشت. سمت راستش فنجانی بود که بخار از آن بلند میشد. حدس زدم چای سبز است. پوآرو عاشق چای سبز بود و مرا هم همیشه ترغیب میکرد که چای سبز بخورم. ولی به نظر من چای سبز طعم تلخ و بوی مهوّعی داشت.
کوثر91
حجم
۲۲۱٫۲ کیلوبایت
حجم
۲۲۱٫۲ کیلوبایت
قیمت:
۷۲,۰۰۰
۳۶,۰۰۰۵۰%
تومان