
بریدههایی از کتاب خرده جنایت های زناشوهری
۴٫۱
(۶۶)
تو میخوای که عشق بهت ثابت کنه که وجود داره. چه اشتباهی! این تویی که باید ثابت کنی که اون وجود داره.
لیزا: چطوری؟
ژیل: با اعتماد کردن.
جو گُلدبِرگ
مردها بیدلوجرئتن، نمیخوان با مشکلات زندگیشون روبهرو شن، دلشون میخواد فکر کنن که همهچی روبهراهه. درحالیکه زنها روشونو برنمیگردونن.
لیزا: اینها رو تو کتاب بعدیت بنویس، تعداد خوانندههای زن کتابت زیاد میشه.
ژیل: زنها با مشکلات مواجه میشن لیزا، ولی نمیدونم چرا بیشتر فکر میکنن که مشکل از خودشونه. فکر میکنن دلیل فرسودگی زندگیشون از کم شدن جذابیتشونه، خودشونو مسئول و مقصر میدونن و گناه همهچیزو گردن خودشون میاندازن.
لیزا: مردها گناهشون خودخواهیشونه، زنها خودمحوریشون.
ژیل: یک به یک مساوی.
لیزا: صفر صفر. مسابقهٔ بینتیجه.
tahoor
من که نمیتونم علیرغم میلت ازت حمایت کنم! حاضرم ازت در برابر همهٔ دنیا حمایت کنم ولی نه در برابر خودت...
جو گُلدبِرگ
اونچه باعث میشه یک زنومرد باهم بمونن مسائل مبتذل و پستیه که بینشونه: بهخاطر منافع، ترس از تغییر، وحشت پیری، ترس از تنهایی، سست میشن، تحلیل میرن، دیگه حتی فکرشم نمیکنن که یک کاری بکنن تا زندگیشون عوض شه؛ اگه دست همو میگیرن، فقط برای اینه که تنها به گورستان نرن.
جو گُلدبِرگ
عشق ابدیْ عاقلانه نیست، اینکه آدم مدتها کسی رو دوست داشته باشه دیوونگی محضه. کار عاقلانه اینه که فقط دوران شیرین عاشقی، عاشق باشی. آره عقلگرایی عاشقانه اینه: تا وقتیکه اوهام عاشقانهمون ادامه داره همدیگه رو دوست داریم، همینکه تموم شد همدیگه رو ترک میکنیم. بهمحض اینکه در برابر شخصیت واقعی قرار گرفتیم و نه اونی که در رؤیامون بود از هم جدا میشیم.
جو گُلدبِرگ
وفاداریت برام خیلی مهم بود. من اونقدر به خودم اعتماد ندارم که هرروزِ خدا با رقیبهای جوروواجور دستوپنجه نرم کنم... یا با شکوظن بتونم زندگی کنم.
pegah
یک زن وقتی به سنش پی میبره که متوجه میشه زنهای جوونتر از اون هم وجود دارن.
کاربر ۲۱۲۳۶۲۷
وحشتناکه. انگار دارم روی پرتگاه راه میرم. هرلحظه ممکنه یک چیز کوچکی بفهمم که منو تبدیل به یک آدم رذل کنه. دارم روی یک طناب باریک راه میرم، خودمو در زمان حال نگه میدارم، از آینده هم نمیترسم، ولی از گذشته هراس دارم. از سنگینیش میترسم. میترسم که تعادلمو بهم بریزه و منو با خودش ببره پایین... دارم میرم تا با خودم روبهرو بشم ولی نمیدونم مقصدم درسته یا نه. از عیب و ایرادام بگو.
pegah
ژیل: من بهت توجه نمیکردم. مثل چادری که چهرهٔ زنها رو میپوشونه من هم سراپاتو با محبت پوشونده بودم. بهطوری که پشت این حجاب دیگه خطوط چهرهت رو نمیدیدم. حتی جرئت نمیکردم ازت بپرسم چرا مشروب میخوری. خیالم راحت بود که سالهاست باهم زندگی میکنیم ـ پونزده سال ـ و متوجه نبودم که زمان با عشق سازگاری نداره. متشکرم که این زوج بهخوابرفته رو به قتل رسوندی. متشکرم از اینکه این بیگانههایی رو که منوتو بودیم کُشتی، ازت سپاسگزارم. فقط یک زن میتونه چنین شهامتی داشته باشه.
جو گُلدبِرگ
لیزا: اگر اشتباه نکنم، دارین روی ماشین من استفراغ میکنین.
ژیل: متأسفم.
لیزا: نه، نه ادامه بدین. بههرحال از رنگش متنفرم. همیشه دلم میخواست منحصربهفرد باشه.
ژیل: حالا دیگه کاملاً تَکه!
کاربر ۸۸۲۶۵۱۷
متوجه نبودم که زمان با عشق سازگاری نداره.
کاربر ۸۸۲۶۵۱۷
چطور میشه آدم کاملاً جدول ضربدر هشت رو ـ که همه میدونن از بقیه سختتره ـ از بحر باشه ولی فراموش کنه کیه؟
کاربر ۲۱۲۳۶۲۷
آنقدر برایش پاسخ دادن سخت است که بهکلی منصرف میشود.
pegah
جهان غنی و کاملی وجود داره که بهنظرم منسجم و معقول میآد. اما من توش پرسه میزنم بدون اینکه بدونم چه نقشی توش دارم. همهچیز حجم داره، ماهیت داره بهجز من...
eln_pr
عقل در این نیست که جلو احساسو بگیری، بلکه در اینه که همهچیزو احساس کنی. هرطور که باشه.
eln_pr
من هم با خودم موافق نیستم. برای اینکه یک مغز که ندارم، دو تا دارم. چرا ژیل! دو تا مغز. یکی متجدد و مدرن و اون یکی سنتی و عقبمونده.
لنا
میپرستیدمت ولی یادم میرفت بهت بگم.
پارسی :)
تو این کتاب زندگی زناشویی رو مثل مشارکت دو قاتل معرفی میکنم. چرا؟ برای اینکه از همون اول، تنها چیزی که باعث میشه یک زنومرد باهم باشن خشونته، این کششی که اونا رو به جون هم میاندازه، که بدنشونو به هم میچسبونه، ضربههایی که با آهوناله و عرق و دادوبیداد توأمه، این نبردی که با تموم شدن نیروشون خاتمه میگیره، این آتشبسی که اسمشو لذت میذارن، همهش خشونته. حالا اگه این دو قاتل شراکتشونو ادامه بدن و ترک مخاصمه کنن و باهم ازدواج کنن، باهم متحد میشن که علیه جامعه بجنگن. ادعای حقوحقوق و مزایا میکنن، ثمرهٔ کُشتیشون یعنی بچههاشونو به رخ جامعه میکشن تا سکوتواحترام بقیه رو کسب کنن
جو گُلدبِرگ
من دیگه به اینجام رسیده. از اینکه آلودگی مغزمو ببینی، از اینکه منو درک کنی، عذرمو بپذیری، منو عفو کنی، جونم به لبم رسیده. دلم میخواد که از من متنفر باشی، کتکم بزنی، فحشم بدی. میخوام که تو هم مثل من زجر بکشی.
ژیل بطری ویسکی را به لیزا نشان میدهد.
ژیل: یک گیلاس دیگه برای راه؟
جو گُلدبِرگ
مردها بیدلوجرئتن، نمیخوان با مشکلات زندگیشون روبهرو شن، دلشون میخواد فکر کنن که همهچی روبهراهه. درحالیکه زنها روشونو برنمیگردونن.
جو گُلدبِرگ
همیشه میگفتی که عقل در این نیست که جلو احساسو بگیری، بلکه در اینه که همهچیزو احساس کنی. هرطور که باشه.
NegaraMehr
خانواده یا به عبارتی دیگه خودخواهی در لباس نوعدوستی...
NegaraMehr
زنها با مشکلات مواجه میشن لیزا، ولی نمیدونم چرا بیشتر فکر میکنن که مشکل از خودشونه. فکر میکنن دلیل فرسودگی زندگیشون از کم شدن جذابیتشونه، خودشونو مسئول و مقصر میدونن و گناه همهچیزو گردن خودشون میاندازن.
لیزا: مردها گناهشون خودخواهیشونه، زنها خودمحوریشون.
ژیل: یک به یک مساوی.
NegaraMehr
خیلی سخته که آدم برای اینکه بفهمه کیه مجبور باشه به حرف دیگران اعتماد کنه.
لیزا: همه همینن.
کاربر ۸۸۲۶۵۱۷
ژیل: چون دوستم داری منو میکشی؟
لیزا با سر خمیده و نگاهی که به زمین دوخته شده است زیر لب زمزمه میکند:
لیزا: دوستت دارم و این منو میکشه.
کاربر ۸۸۲۶۵۱۷
عقل در این نیست که جلو احساسو بگیری، بلکه در اینه که همهچیزو احساس کنی. هرطور که باشه.
Hossein shiravand
روزگار کاری که بخواد میکنه
katy
این دورهزمونه مردم رو اِنقدر نازنازی کرده که حتی میخواد وجدان آدما رو هم به دوا ببنده ولی موفق نمیشه که انسان بودنمونو معالجه کنه.
eln_pr
قبل از اینکه بخوای منو بکشی دوستت داشتم، بعدشم دوستت دارم. عشق من به تو مثل یک غدهست. تودهایه در مغزم که دیگه نه میتونم درش بیارم نه عوضش کنم. جزئی از تو در درون منه. حتی اگه بری، اون باقی میمونه. شکلی از تو در وجود منه. من نشونهٔ توام، تو نشونهٔ منی، هیچکدوم بدون دیگری نمیتونیم وجود داشته باشیم.
سعیدا
عقل در این نیست که جلو احساسو بگیری، بلکه در اینه که همهچیزو احساس کنی. هرطور که باشه.
لنا
حجم
۵۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۵۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
قیمت:
۲۳,۰۰۰
تومان