بریدههایی از کتاب خرده جنایت های زناشوهری
۴٫۱
(۲۹)
تو میخوای که عشق بهت ثابت کنه که وجود داره. چه اشتباهی! این تویی که باید ثابت کنی که اون وجود داره.
لیزا: چطوری؟
ژیل: با اعتماد کردن.
جو گُلدبِرگ
عشق ابدیْ عاقلانه نیست، اینکه آدم مدتها کسی رو دوست داشته باشه دیوونگی محضه. کار عاقلانه اینه که فقط دوران شیرین عاشقی، عاشق باشی. آره عقلگرایی عاشقانه اینه: تا وقتیکه اوهام عاشقانهمون ادامه داره همدیگه رو دوست داریم، همینکه تموم شد همدیگه رو ترک میکنیم. بهمحض اینکه در برابر شخصیت واقعی قرار گرفتیم و نه اونی که در رؤیامون بود از هم جدا میشیم.
جو گُلدبِرگ
من که نمیتونم علیرغم میلت ازت حمایت کنم! حاضرم ازت در برابر همهٔ دنیا حمایت کنم ولی نه در برابر خودت...
جو گُلدبِرگ
اونچه باعث میشه یک زنومرد باهم بمونن مسائل مبتذل و پستیه که بینشونه: بهخاطر منافع، ترس از تغییر، وحشت پیری، ترس از تنهایی، سست میشن، تحلیل میرن، دیگه حتی فکرشم نمیکنن که یک کاری بکنن تا زندگیشون عوض شه؛ اگه دست همو میگیرن، فقط برای اینه که تنها به گورستان نرن.
جو گُلدبِرگ
ژیل: من بهت توجه نمیکردم. مثل چادری که چهرهٔ زنها رو میپوشونه من هم سراپاتو با محبت پوشونده بودم. بهطوری که پشت این حجاب دیگه خطوط چهرهت رو نمیدیدم. حتی جرئت نمیکردم ازت بپرسم چرا مشروب میخوری. خیالم راحت بود که سالهاست باهم زندگی میکنیم ـ پونزده سال ـ و متوجه نبودم که زمان با عشق سازگاری نداره. متشکرم که این زوج بهخوابرفته رو به قتل رسوندی. متشکرم از اینکه این بیگانههایی رو که منوتو بودیم کُشتی، ازت سپاسگزارم. فقط یک زن میتونه چنین شهامتی داشته باشه.
جو گُلدبِرگ
مردها بیدلوجرئتن، نمیخوان با مشکلات زندگیشون روبهرو شن، دلشون میخواد فکر کنن که همهچی روبهراهه. درحالیکه زنها روشونو برنمیگردونن.
لیزا: اینها رو تو کتاب بعدیت بنویس، تعداد خوانندههای زن کتابت زیاد میشه.
ژیل: زنها با مشکلات مواجه میشن لیزا، ولی نمیدونم چرا بیشتر فکر میکنن که مشکل از خودشونه. فکر میکنن دلیل فرسودگی زندگیشون از کم شدن جذابیتشونه، خودشونو مسئول و مقصر میدونن و گناه همهچیزو گردن خودشون میاندازن.
لیزا: مردها گناهشون خودخواهیشونه، زنها خودمحوریشون.
ژیل: یک به یک مساوی.
لیزا: صفر صفر. مسابقهٔ بینتیجه.
tahoor
لیزا: اگر اشتباه نکنم، دارین روی ماشین من استفراغ میکنین.
ژیل: متأسفم.
لیزا: نه، نه ادامه بدین. بههرحال از رنگش متنفرم. همیشه دلم میخواست منحصربهفرد باشه.
ژیل: حالا دیگه کاملاً تَکه!
کاربر ۸۸۲۶۵۱۷
تو این کتاب زندگی زناشویی رو مثل مشارکت دو قاتل معرفی میکنم. چرا؟ برای اینکه از همون اول، تنها چیزی که باعث میشه یک زنومرد باهم باشن خشونته، این کششی که اونا رو به جون هم میاندازه، که بدنشونو به هم میچسبونه، ضربههایی که با آهوناله و عرق و دادوبیداد توأمه، این نبردی که با تموم شدن نیروشون خاتمه میگیره، این آتشبسی که اسمشو لذت میذارن، همهش خشونته. حالا اگه این دو قاتل شراکتشونو ادامه بدن و ترک مخاصمه کنن و باهم ازدواج کنن، باهم متحد میشن که علیه جامعه بجنگن. ادعای حقوحقوق و مزایا میکنن، ثمرهٔ کُشتیشون یعنی بچههاشونو به رخ جامعه میکشن تا سکوتواحترام بقیه رو کسب کنن
جو گُلدبِرگ
من دیگه به اینجام رسیده. از اینکه آلودگی مغزمو ببینی، از اینکه منو درک کنی، عذرمو بپذیری، منو عفو کنی، جونم به لبم رسیده. دلم میخواد که از من متنفر باشی، کتکم بزنی، فحشم بدی. میخوام که تو هم مثل من زجر بکشی.
ژیل بطری ویسکی را به لیزا نشان میدهد.
ژیل: یک گیلاس دیگه برای راه؟
جو گُلدبِرگ
مردها بیدلوجرئتن، نمیخوان با مشکلات زندگیشون روبهرو شن، دلشون میخواد فکر کنن که همهچی روبهراهه. درحالیکه زنها روشونو برنمیگردونن.
جو گُلدبِرگ
همیشه میگفتی که عقل در این نیست که جلو احساسو بگیری، بلکه در اینه که همهچیزو احساس کنی. هرطور که باشه.
NegaraMehr
خانواده یا به عبارتی دیگه خودخواهی در لباس نوعدوستی...
NegaraMehr
زنها با مشکلات مواجه میشن لیزا، ولی نمیدونم چرا بیشتر فکر میکنن که مشکل از خودشونه. فکر میکنن دلیل فرسودگی زندگیشون از کم شدن جذابیتشونه، خودشونو مسئول و مقصر میدونن و گناه همهچیزو گردن خودشون میاندازن.
لیزا: مردها گناهشون خودخواهیشونه، زنها خودمحوریشون.
ژیل: یک به یک مساوی.
NegaraMehr
خیلی سخته که آدم برای اینکه بفهمه کیه مجبور باشه به حرف دیگران اعتماد کنه.
لیزا: همه همینن.
کاربر ۸۸۲۶۵۱۷
ژیل: چون دوستم داری منو میکشی؟
لیزا با سر خمیده و نگاهی که به زمین دوخته شده است زیر لب زمزمه میکند:
لیزا: دوستت دارم و این منو میکشه.
کاربر ۸۸۲۶۵۱۷
متوجه نبودم که زمان با عشق سازگاری نداره.
کاربر ۸۸۲۶۵۱۷
لیزا دوستت دارم، بهخاطر کارهایی که در حق ما کردی بهت حسودیم میشه. دوستت دارم چون ملایم نیستی. دوستت دارم چون جلوم درمیآی. دوستت دارم چون قادری منو بزنی. دوستت دارم چون همیشه برام همون بیگانهٔ زیبا باقی میمونی. دوستت دارم چون فقط وقتی حاضری باهام عشقبازی کنی که از ته دل بخوای.
لیزا: و اگه بکُشَمت؟
ژیل: اگه قراره بمیرم، دلم میخواد به دست تو باشه. اگه بری، نمیمیرم ولی زندگیم زهر میشه. خواهش میکنم بمون، با من بمون. زن دیگهای نمیخوام. همین قاتل واسهٔ هفت پشتم بسه.
کاربر ۸۸۲۶۵۱۷
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
قیمت:
۳۱,۰۰۰
۹,۳۰۰۷۰%
تومان