
بریدههایی از کتاب سر کلاس با کیارستمی
۴٫۰
(۱۸)
هیچ چیز ذاتاً ارزشمندی در رئالیسم وجود ندارد. آنچه که ارزش دارد برداشت و تفسیر ماست. حقیقت نقطه مقابل دروغ نیست، بلکه دریافت ناشناختهها است. حقیقت و دریافت ناشناختهها همیشه مهمتر از رئالیسم خواهد بود.
سمانه
به نظرم میرسد که همه ما انسانهایی کامل به دنیا میآییم و بعد فقط برای اینکه جامعه از ما میخواهد که خودمان نباشیم - کمبودهایی را در خود میپروریم. طبیعی و خودجوش به این دنیا میآییم و بعد تصمیم میگیریم که غیرطبیعی شویم. کسی میگفت که ما کرمهای ابریشمی نیستیم که بعد پروانه میشوند، بلکه پروانههایی زاده میشویم که بعد به کرم تغییر ماهیت میدهند.
سمانه
غرور خود را کنار بزنید. کمک خواستن از شما کم نمیکند. ایدههای دیگران را بپذیرید. بهتر است اگر بتوانیم استعدادها و منابع خودمان را به اشتراک بگذاریم. معطل هم نکنید. روزها سریعتر از آنچه که فکر میکنید سپری خواهد شد. قد و اندازه خود را بشناسید و از اشتباههای خودتان بیاموزید
سمانه
ترس از شکست توان انسان را میگیرد، و برای همین هم آنانی که تجربه کمتری دارند اغلب کسانیاند که نگرانی کمتری هم دارند
سمانه
هنر یعنی دیدن چیزها در نمای بسته، تمرکز دید، و دوری از مقصر شمردن. بهترین کاری که هنر میتواند انجام دهد آگاهیبخشی است و نه قضاوت.
سمانه
دوست دارم به کسی نگاه کنم و حدس بزنم در فکرش چه میگذرد.
سمانه
یک فیلم خوب شما را به خود میکشد و به واکنش وا میداردتان. چیزی را در شما بیدار میکند که تا مدتها بعد تأثیرش را حس میکنید. فیلم خوب را منِ تماشاگر کامل میکنم، در فکرم، گاهی به هنگام تماشای فیلمی چُرت میزنم، اما چند هفته بعد تصویرهایی از فیلم بیدارم میکند، قوه خیالم را به آتش میگیراند، تا جایی که به خودم میگویم: «باید دوباره آن فیلم را ببینم.» من مشکلی نمیبینم اگر کسی زمان دیدن فیلمی از من چرت بزند، اما دلم میخواهد بعد آن را در رؤیای خود ببیند.
سمانه
تجربههای جمعی خیلی مهماند. قابلیت زندگی در جمع نشانهای است از قابلیت زندگی به تنهایی. اگر با ترسهای خود روبرو شوید، توانایی آن را خواهید داشت که با ترس گروهی رودررو شوید. همزمان، در هر گروهی میتوان واکنشهای متفاوت و برداشتهای منحصربهفردی، به هم پیوسته و در عین حال جدا، جُست. قوه تخیل هر کسی میوههای خودش را به بار میآورد و تسلیم به خواست جمعی فردیت را زیر پا میگذارد. تأثیرپذیری ما از محیط منحصربهفرد است. سرکوب فردیت خطرناک است. شاید آموزش و پرورش تنها چاره رویارویی با مشکلات باشد، اما همچنان توانایی این را دارد که فردیت را نادیده انگاشته و قوه خیال را بتاراند. دانش جمعی کافی نیست. باید متعلق به شخص شود، فردی شود. تفکر جمعی برایم جای تردید دارد.
سمانه
اگر خداوند تنها یک موهبت به ما داده باشد قوه تخیل است. اینکه ما رؤیا میبینیم بدون دلیل و کارکرد نیست. زشتیهایی در دنیا وجود دارد، چه چشمانمان را به رویشان بگشاییم و چه ببندیم. از راه رؤیا و خیال همزمان ورودیهای حسی غربال میشود، با گیرهای روانیمان کلنجار میرویم، و به احساسات و خواستههامان پی میبریم. خیالپردازی ما را مدتی از دنیای روزمره دور میکند.
سمانه
برخی خیالپردازترند. وقتی دشواریهای زندگی گریبان ما را میگیرد، خودبهخود به عالم رؤیا پناه میبریم. هر چه بیشتر واقعیات را نفی کنیم بیشتر در دنیای خیال غوطه میخوریم، دنیایی که لااقل به نظر میرسد افسارش بیشتر دستمان است، و هیچ نظام نظارتی نمیتواند در آن نفوذ کند. با رؤیا، بدون آنکه قدمی برداشته باشیم، از لای میلههای زندان میگذریم، و زندگی را آن سوی دیوارها میجوییم. رؤیا فرصتی است برای تحملپذیرتر کردن زندگی. رؤیا ما را از گزند دشواریها میرهاند، استوارترمان میکند. اگر دستگاهی میتوانست خیالات را اندازهگیری کند، آنگاه میدیدیم که دنیای ذهنی یک راننده مترو (که در تمام مدت در فضای بسته است) تا چه اندازه مشغول است. آواز پرنده در قفس بلندتر است.
سمانه
رؤیا سرزندهمان میکند. وقتی در یک اتاق احساس خفگی کنید به سراغ پنجره میروید. فکر یک سیستم تهویه را بکنید که خودبهخود دمای اتاق را تنظیم کند. کسی از من پرسید اگر میان بینایی و خیالپردازی میبایست یکی را انتخاب میکردم کدام میبود. بلافاصله گفتم بینایی. اما بعد متوجه شدم که نابینایی قابل تحملتر است. متوجه شدم خیالپردازی یکی از قابلیتهای حیرتانگیز انسانی است. هر یک از حواس پنجگانه ما نیز حیرتآور است، اما زندگی بدون رؤیا قابل تصور نیست. ارزش پدیدهها تنها زمانی بهخوبی درک میشود که دیگر وجود نداشته باشند. در این هفته، هر کس از حرفهای ردوبدل شده در این اتاق خسته شد، آزاد است به دنیای خیال خود پناه ببرد. شیوه برخورد معمول خود را کنار بگذارید.
سمانه
بر خلاف غرب، که در آن شعر قلمرو خواص است، در ایران کسی که سواد چندانی هم ندارد شعرهای زیادی را به سینه سپرده. ایران کشوری است که در آن به زیارت قبور شعرا میرویم و در آن برنامههایی در تلویزیون وجود دارد که فقط به پخش شعر مشغول است. مادربزرگم هر گاه میخواست غُر بزند یا عشق خود به چیزی را نشان دهد، از شعر استفاده میکرد. آدمهای ساده در ایران هم برای خودشان معرفتی غنایی دارند. این برای یک فیلمساز غنیمت است و میتواند جانشین کاستیهای فنی کار شود.
سمانه
شعر به راحتی قابل درک نیست چرا که به جای داستانسرایی با مجموعهای از تصاویر سر و کار دارد. شعر در ذات خود درجهای از ابهام را در بر دارد. طبیعت شعر ناتمام و تعینناپذیر است و از ما دعوت میکند که آن را کامل کنیم، جاهای خالی را پُر کنیم، نقطهچینها را به هم وصل کنیم. شعر رمزگشایی میخواهد تا محتوای خودش را در اختیار قرار دهد. عمر شعر واقعی همیشه بیشتر از داستان است.
سمانه
هنر کاری به تحمیل ایدهها به مردم ندارد. هنر از مردم ایده میگیرد. برد شعر همیشه از خطابه بیشتر است.
سمانه
کار کردن با محدودیتها میتواند نیروافزا باشد. ما را مجبور میکند که به رخدادها واکنش نشان دهیم یا راهی برای کنار آمدن با آنها پیدا کنیم. فرصتهایی را برایمان فراهم میکنند که خلاقیت به خرج دهیم. آب هنگامی که به مانعی برخورد میکند مسیرش را تغییر میدهد
سمانه
یک هنرمند بازتابدهنده دردهای سوزناک اما بهدور از بدبینی است، و به واسطه این به ما اجازه میدهد شادی خود را حتی در درد بیابیم و علیرغم مصائب و ناملایمات به روشنایی و بزرگی برسیم. مولانا به ما میگوید که اگر با چشم دل به صحنهای کریه بنگریم، شکوه آن را خواهیم دید. همه چیز بسته به نگرش ماست
سمانه
آنهایی که قدر زندگی را میدانند با آنچه پس از آن میآید انس دارند. مرگ به ما کمک میکند زندگی را لمس کنیم و برای بودنمان مسئولیت بپذیریم. میل به از میان برداشتن خود به فکر خیلیها، منجمله خودم، خطور کرده است. هر روز صبح از خود میپرسیم چرا باید به زندگی ادامه دهیم. ما نژاد، ملیت، مذهب، پدر، مادر، یا رنگ پوستمان را انتخاب نمیکنیم. تنها چیزی که میتوانیم انتخاب کنیم این است که به زندگی ادامه دهیم یا خیر. امکان خودکشی تنها آزادی واقعی ماست، که نوعی خروج از این دنیا است. اگر ما از این آزادی بهره نمیبریم به خاطر این است که - علیرغم دشواریها - تصمیم گرفتهایم زنده بمانیم و وقتی که قبول میکنیم که زندگی کنیم، وقتی که با این آزادی کنار میآییم، آنگاه با شادی بیشتری زندگی میکنیم. فلسفه و هنر به ما میآموزد که زندگی بر ما تحمیل نشده بلکه پیشکش شده است
سمانه
حیرتانگیزترین زمان زندگی یک انسان دوران کودکی است، که در آن رویارویی با کوچکترین پدیدهها هم موضوع تعمق است. جای تأسف است که این دوران را اینقدر زود پشت سر میگذاریم. برای اغلب انسانها، گذشت و عبور از این دوران و این شیوه ادراک - حتی تسریع آن - طبیعیترین رویداد است. با گذشت سالیان و دههها، مراحل تازهای از زندگی خود را نشان میدهد. در ابتدا فکر میکنیم همه چیز را در مورد زندگی میدانیم. پس از آن دوره دیگری میرسد که نگران میشویم و به پدیدهها شک میبریم، از پس آن هم - به صورت ناموفق - به دنبال برانگیختن آگاهی کودکانه میگردیم. من در این آگاهی مدتی است سر کردهام.
سمانه
بردن جایزه میتواند خیلی مخرب باشد. در تمام مدت سرت را بالا نگه داشتهای انگار اتفاقی افتاده، اما در باطن میدانی که خبری نیست. جایزههایی که به من داده شده همه چون ابری است در ذهن. البته که وقتی این جایزهها را میگیرم به خودم میبالم، اما همچنین پیش خودم فکر میکنم که آیا سزاوار آن بودهام. همراه با تمجید و تحسین همیشه نوعی پوچی میآید، حتی شاید بتوان گفت سرخوردگی
سمانه
آنقدر راه بروید که خسته زانوهاتان را بچسبید و به شمارش نفسهاتان گوش دهید. بعد، کتاب شعری دست بگیرید. به زندگی فکر کنید، به جایگاهتان در این دنیا. به درماندگیهاتان بیاندیشید. لذت ببرید.
سمانه
کسی از من پرسید اگر میان بینایی و خیالپردازی میبایست یکی را انتخاب میکردم کدام میبود. بلافاصله گفتم بینایی. اما بعد متوجه شدم که نابینایی قابل تحملتر است.
کاربر ۴۴۲۲۹۴۱
حجم
۵۳۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
حجم
۵۳۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
قیمت:
۱۱۰,۰۰۰
تومان
