همگی ظاهراً حکایت از شخصیتی مهربان و نیکوکار داشتند. فقط چشمها بودند که این فرض را رد میکردند. چشمهایی ریز، گودافتاده و حیلهگر.
˼السـیِّدةَالشَهیدة˹
قبل از اینکه از خودم بپرسم «این مرد کجا غیبش زده؟» از خودم میپرسم: «چنین کسی واقعاً وجود دارد؟» چون اگر این مرد ساختگی ــ یا قلابی ــ باشد، بهمراتب آسانتر میشود او را غیب کرد!
omid
ــ عجب! فکرش را بکن! باید برای دخترم نامه بنویسم و برایش تعریف کنم. یادتان هست دیشب به شما گفتم آن مرد چهرهای شیطانی دارد؟ میبینید که درست میگفتم. دخترم همیشه میگوید: «هروقت مامان چیزی را احساس کند، میتوانی آخرین سکه جیبت را هم روی درست بودن آن شرط ببندی».
مهرناز احمدی
چیزی که به نظر من در این پرونده خیلی جالب است این است که ما هیچ یک از تجهیزات و امکانات پلیس را در اختیار نداریم. ما نمیتوانیم درباره صِحت و سُقم حرفهای هیچ یک از این افراد تحقیق کنیم. تنها چیزی که میتوانیم به آن تکیه کنیم استقرا است. این قضیه، به نظر من، کار را بهمراتب جالبتر میکند. این کار عادی نیست؛ همهاش به نیروی عقلانی بستگی دارد.
omid
این ماجرا از هر رمان پلیسیای که تا حالا خواندهام، عجیبتر است.
saba