- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب بادام
- بریدهها
بریدههایی از کتاب بادام
۴٫۰
(۲۳۹)
اگر وقتی از من انتظار میرود خشمگین باشم، آرام بمانم، باعث میشود صبور به نظر برسم. اگر وقتی باید میخندیدم ساکت میماندم، باعث میشد جدیتر به نظر برسم. و اگر وقتی میبایست گریه کنم ساکت میماندم، قوی به نظر میرسیدم. سکوت قطعاً کلیدی طلایی بود.
Negin
کتابها من را به جاهایی میبردند که به غیر از این نمیتوانستم بروم. اعترافات افرادی که تا به حال ملاقاتشان نکرده بودم و زندگیهایی که هرگز شاهدش نبودم را با من در میان میگذاشتند. احساسات و رخدادهایی که هرگز نمیتوانستم تجربه کنم را در همهٔ آن کتابها میتوانستم پیدا کنم.
Parinaz
کتابها بیصدا هستند. آنها در سکوت باقی میمانند تا اینکه کسی آنها را بردارد و ورق بزند. تنها آن موقع است که آنها داستانهای خود را بیرون میریزند، به آرامی و کامل
Samet
شخصی نیست که نتوان او را نجات داد. فقط افرادی هستند که از نجات دادن دیگران دست بر میدارند.
m.mah
شانس سهم عظیمی در همهٔ بیعدالتیهای دنیا بازی میکند
Soh Bat
اگر کسی از غم من غصه بخورد، من باید خوشحال باشم. همان اصل که منفی در منفی مثبت میشود.
sara
خواندن کتاب خوب،
به منزله همنشینی با مردم شریف است
Parinaz
من فقط بدشانس بودم. شانس سهم عظیمی در همهٔ بیعدالتیهای دنیا بازی میکند، حتی بیش از آنچه انتظارش را دارید.
Sophie
نمیتونی این واقعیت رو که اون پدرته تغییر بدی.
SAGHAR
زندگی در حالی که جریان دارد، طعمهای مختلفی را به ما میچشاند.
من تصمیم گرفتهام با آن مواجه شوم. با هرآنچه که زندگی به سوی من پرتاب میکند مواجه شوم، مثل همیشه. هر حسّی هم که داشته باشم، فرقی نمیکند.
زهرارضایی
«نرمال» بودن یعنی چی؟
یعنی مثل دیگران بودن.
مکثی کردم و این بار پیامی طولانیتر تایپ کردم.
اینکه مثل دیگران باشی یعنی چی؟ وقتی هر کسی با دیگری فرق داره، باید مثل کدام باشم؟
sara
شخصی نیست که نتوان او را نجات داد. فقط افرادی هستند که از نجات دادن دیگران دست بر میدارند
کاربر ۱۷۶۱۲۹۱
فکر میکنی تحمل همهٔ اینا تو رو قوی میکنه؟ این قدرتمند بودن نیست. وانمود کردن به قدرته.»
راضیه
«هرچیزی اگر به اندازهٔ کافی و مداوم تکرارش کنی، معناش رو از دست میده. اول فکر میکنی داری اون رو یاد میگیری، اما با گذشت زمان احساس میکنی معنای اون تغییر میکنه و رنگ میبازه. بعد، بالاخره گم میشه. کاملاً رنگ میبازه تا سفید بشه.»
Sophie
به قول مامانبزرگ، یک کتابفروشی مکانی است که دهها هزار نویسنده، زنده یا مرده، در کنار هم چیده شدهاند. اما کتابها بیصدا هستند. آنها در سکوت باقی میمانند تا اینکه کسی آنها را بردارد و ورق بزند. تنها آن موقع است که آنها داستانهای خود را بیرون میریزند، به آرامی و کامل، درست به اندازهای که من میتوانم از پسش بر بیایم.
AmirMasoud
هرگاه زندگی با او شوخیهای وحشیانه کرده بود، گان به این فکر میکرد که زندگی مثل این است که مادرت لحظهای دستت را به گرمی و در امنیت گرفته و ناگهان بیهیچ توضیحی آن را رها کرده است. مهم نبود او چقدر سخت تلاش کرده بود آن را محکم نگاه دارد، همیشه در پایان طرد و رها شده بود.
AmirMasoud
بیشتر مردم میتوانستند احساس کنند، اما اقدامی نکردند. گفتند که همدردی میکنند، اما به راحتی فراموش کردند.
m.mah
«نمیدونم. تو بالاخره به زندگیت ادامه میدی. مطمئنم دیگران هم به زندگی عادیشون بر میگردن، میخورن و میخوابن و به کارهای دیگهشون میرسن، هرچند نسبت به من بیشتر طول بکشه. هر چی باشه آدمها طوری طراحی شدن که پیش برن و به زندگیشون ادامه بدن.»
sara
«میدونی چرا ضربان قلبت الان اینقدر تنده؟»
«نه.»
«قلبت هیجانزده هست چون من نزدیکتم، برای همین داره کف میزنه.»
«Ashkan»
«هرچیزی اگر به اندازهٔ کافی و مداوم تکرارش کنی، معناش رو از دست میده. اول فکر میکنی داری اون رو یاد میگیری، اما با گذشت زمان احساس میکنی معنای اون تغییر میکنه و رنگ میبازه. بعد، بالاخره گم میشه. کاملاً رنگ میبازه تا سفید بشه.»
عشق، عشق، عشق، عشق، عشق، ع، شق، عععع، شششش، ققققق، عشق، عشقع، شقع، شقع.
جاودانگی، جاودانگی، جاودانگی، جاودا، نگی، جاااودا، نگیییی.
حالا معنای آنها از بین رفته بود.
sunbow
از آنچه من درک میکردم، عشق پنداری گزاف بود. کلمهای که ظاهراً چیزی غیرقابل تعریف را به زندان حروف در میآورد. اما از آن اغلب و به راحتی استفاده میشد. مردم به سادگی عشق را فقط برای بیان لذتی سطحی یا تشکر کردن به کار میبردند.
Sara Lalehzari
درسته که انتخاب اونا بوده که منو به دنیا بیارن، اما معنیش این نیست که من مسئول تحقق مأموریتی هستم که اونا برای خودشون در نظر گرفتن.
shakiba
شخصی نیست که نتوان او را نجات داد. فقط افرادی هستند که از نجات دادن دیگران دست بر میدارند.
Negin
اما من از او سؤال نکردم، چرا لبخند میزنی؟ چطور میتونی با پشت کردن به کسی که اونقدر درد میکشه لبخند بزنی؟ نپرسیدم.
چون میدیدم که همه این کار را انجام میدهند. حتی مامان و مامانبزرگ، وقتی کانالهای تلویزیون را عوض میکردند. مامان میگفت تراژدیای که خیلی ازت دوره، نمیتونه تراژدی «تو» باشه.
sara MQ
ما فقط به این خاطر زندگی میکنیم که زندهایم. وقتی همه چیز خوبه خوشحالیم، وقتی نه گریه میکنیم.
سورینام
«سکوت کلید طلایی است،»
راضیه
«عشق یعنی چی؟»
«کشف زیبایی.»
Parinaz
(روراستی بیش از حد باعث آزردگی دیگران میشود)
SAGHAR
شخصی وجود ندارد که نتوان او را نجات داد. تنها افرادی هستند که از نجات دیگران دست بر میدارند.
مهسا
شانس سهم عظیمی در همهٔ بیعدالتیهای دنیا بازی میکند، حتی بیش از آنچه انتظارش را دارید.
LeNa
حجم
۱۵۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۹۷ صفحه
حجم
۱۵۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۹۷ صفحه
قیمت:
۳۲,۶۵۰
۱۶,۳۲۵۵۰%
تومان