بریدههایی از کتاب خانم پالفری در کلرمانت
۳٫۲
(۲۳)
روی پای خودت بایست؛ هیچوقت تسلیم افسردگی نشو؛ هرگز به سرمایهات دست نزن.
نگآرا
«تا حالا نشده بخوام کاری بکنم و شکست بخورم.»
نگآرا
پیربودن کار سختی بود. مثل این بود که بچه باشی، اما برعکسش. هر روز برای بچهها به معنی یادگرفتن یک چیز تازهٔ کوچک است، اما هر روز برای آدمهای پیر به معنی ازیادبردن یک چیز کوچک است
Ailin_y
«خیر به صاحبِ خیر برمیگرده. نون رو بنداز تو دریا، حالا ماهی ندونه، خدا که میدونه.»
نگآرا
«آدم که پیرتر میشه زندگی دیگه بدهبستون نیست، همهش از دیگران میگیری ولی هیچی عوضش نمیدی. واسه تفریح و هر چیز دیگهای به دیگران وابسته میشی. درست مثل اینه که دوباره بچه شده باشی.
Ailin_y
با خودش فکر کرد آدم که پیر میشود دیگر کسی با اسم کوچک صدایش نمیزند. میتواند اصلا اسم کوچکش را فراموش کند.
Ailin_y
ما اجازه نداریم اینجا بمیریم.
نگآرا
روی پای خودت بایست؛ هیچوقت تسلیم افسردگی نشو؛ هرگز به سرمایهات دست نزن.
nu_amin_mi
پیربودن کار سختی بود. مثل این بود که بچه باشی، اما برعکسش. هر روز برای بچهها به معنی یادگرفتن یک چیز تازهٔ کوچک است، اما هر روز برای آدمهای پیر به معنی ازیادبردن یک چیز کوچک است. اسمها از یاد آدم میرود، تاریخها هیچ معنایی ندارد، ترتیب کارها بههم میریزد و چهرهها از خاطر محو میشوند. کودکی و پیری هردو دوران توانفرسایی هستند.
nu_amin_mi
متوجه شده بود که حالا دیگر راهرفتن برای او عملی ناخودآگاه و خودبهخود نیست، بلکه به تمرکز زیادی نیاز دارد؛ زمانی راهرفتن برایش مثل نفسکشیدن بود، کاری بود که توجه و تمرکز نمیخواست. مصیبت پیری در این بود که آدم احساس خطر میکرد و جرئت نداشت جایی برود و آزادی را دور از دسترس میدید.
Rose
من ماه را دوست دارم. خورشید را دوست دارم.
جنگل را، گلها را و لذت نهفته در اینها را دوست دارم.
نگآرا
زندگی تغییر کرده بود و خانم پالفری برای حفظ سلامت عقلش باید همگام با آن تغییر میکرد.
احسان رضاپور
«ما اجازه نداریم اینجا بمیریم.»
نگآرا
اون موقع که یه زن جوون متأهل بودم، آرزو میکردم آزاد باشم، آزاد و رها از قیدوبند بچهداری و تعهدات اجتماعی، از وظایفی که هر آدمی داره، متوجهی چی میگم؟ و همینطور از نگرانیهایی که دربارهٔ عزیزانت داری؛ بیماری بچهها و پدرومادرهای پابهسنگذاشته و مشکلات مالی، هرکسی بعضی وقتها آرزو میکنه از همهٔ اینها فرار کنه. ولی راستش آدم نباید آرزو کنه که هیچکس بهش نیاز نداشته باشه، چون اینطور که من فهمیدهم تنها راه آزادبودن همینه.»
Anahita Saharkhiz
«آدم که پیرتر میشه زندگی دیگه بدهبستون نیست، همهش از دیگران میگیری ولی هیچی عوضش نمیدی. واسه تفریح و هر چیز دیگهای به دیگران وابسته میشی. درست مثل اینه که دوباره بچه شده باشی.»
Rose
من همیشه اسم آدمها رو فراموش میکنم.» اما این حرفش واقعیت نداشت. فقط همین اواخر بود که اینقدر حواسپرت شده بود و تلاش میکرد فراموشیاش را پنهان کند. پیربودن کار سختی بود. مثل این بود که بچه باشی، اما برعکسش. هر روز برای بچهها به معنی یادگرفتن یک چیز تازهٔ کوچک است، اما هر روز برای آدمهای پیر به معنی ازیادبردن یک چیز کوچک است. اسمها از یاد آدم میرود، تاریخها هیچ معنایی ندارد، ترتیب کارها بههم میریزد و چهرهها از خاطر محو میشوند. کودکی و پیری هردو دوران توانفرسایی هستند.
Rose
میدونی، اگه بعضی وقتها یهکم از آدمها تعریف نکنی، خیلی زود از ناامیدی میمیرن، یا تبدیل میشن به هیتلر.
احسان رضاپور
حجم
۳۷۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
حجم
۳۷۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
قیمت:
۱۱۳,۰۰۰
تومان