بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بال هایت را کجا جا گذاشتی؟ | طاقچه
تصویر جلد کتاب بال هایت را کجا جا گذاشتی؟

بریده‌هایی از کتاب بال هایت را کجا جا گذاشتی؟

۳٫۴
(۵)
هر بار که می‌روی، رسیده‌ای
متین
خدا گفت: «دوست داشتنِ یک گُل، دوست داشتنِ یک پروانه یا قاصدک کار چندان سختی نیست. اما دوست داشتن یک سوسک، دوست داشتن «تو» کاری دشوار است. دوست داشتن، کاری‌ست آموختنی؛ و همه کس، رنج آموختن را نمی‌برد. ببخش، کسی را که تو را دوست ندارد، زیرا که هنوز مؤمن نیست، زیرا که هنوز دوست داشتن را نیاموخته، او ابتدای راه است.
ریحانه باقریه
خدا گفت: «همیشه می‌وزم. نکند دیگر گمم کرده‌ای!» مورچه گفت: «این منم که گم می‌شوم. بس که کوچکم. بس که ناچیز. بس که خُرد. نقطه‌ای که بود و نبودش را کسی نمی‌فهمد.»
وامبت بدعنق!
و به یاد دارم که فرشته‌ای به من گفت: «جهان آکنده از فرستاده و پیغمبر و مرسل است، اما همیشه کافری هست تا باران را انکار کند و با گُل بجنگد، تا پرنده را دروغگو بخواند و باد را مجنون و دریا را ساحر. اما هم امروز ایمان بیاور که پیغمبر آب و رسول باران و فرستاده باد برای ایمان آوردن تو کافی است...»
ریحانه باقریه
در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت: «خدایا، من چیز زیادی از این هستی نمی‌خواهم. نه چشمانی تیز و نه جثه‌ای بزرگ، نه بالی و نه پایی، نه آسمان و نه دریا، تنها کمی از خودت، تنها کمی از خودت به من بده.» و خدا کمی نور به او داد. نام او کرم شب‌تاب شد. خدا گفت: «آن‌که نوری با خود دارد، بزرگ است. حتی اگر به قدر ذره‌ای باشد. تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می‌شوی.» و رو به دیگران گفت: «کاش می‌دانستید که این کرم کوچک، بهترین را خواست، زیرا که از خدا جز خدا نباید خواست.»
ریحانه باقریه
مؤمن دوست می‌دارد. همه را دوست می‌دارد. زیرا همه از من است. و من زیبایم و زیبایی، چشم‌های مؤمن جز زیبا نمی‌بیند. زشتی در چشم‌هاست. در این دایره، هرچه که هست، نیکوست. آن‌که بین آفریده‌های من خط کشید، شیطان بود. شیطان مسئول فاصله‌هاست.
ریحانه باقریه
ایمان، ترانه آدمی‌ست. قناری بی‌ترانه می‌میرد و آدمی بی‌ایمان.
وامبت بدعنق!
زیرا که از خدا جز خدا نباید خواست.»
وامبت بدعنق!
دل نبستن سخت‌ترین و قشنگ‌ترین کار دنیاست
mohan
چون رسیدنی در کار نیست. فقط رفتن است. حتی اگر اندکی. و هر بار که می‌روی، رسیده‌ای. و باور کن آن‌چه بر دوش توست، تنها لاکی سنگی نیست، تو پاره‌ای از هستی را بر دوش می‌کشی؛ پاره‌ای از مرا.» خدا سنگ‌پشت را بر زمین گذاشت. دیگر نه بارش چندان سنگین بود و نه راه‌ها چندان دور.
وامبت بدعنق!

حجم

۴۳۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۴

تعداد صفحه‌ها

۴۸ صفحه

حجم

۴۳۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۴

تعداد صفحه‌ها

۴۸ صفحه

قیمت:
۲۴,۰۰۰
۷,۲۰۰
۷۰%
تومان